بهرام: «دندون طلا» مجموعه‌ای ویدئویی به کارگردانی داوود میرباقری بود که در سال ۱۳۹۴ از شبکه نمایش خانگی پخش شد

@matikandastan
ایوب بهرام: "دندون طلا" مجموعه‌ای ویدئویی به کارگردانی داوود میرباقری بود که در سال ۱۳۹۴ از شبکه نمایش خانگی پخش شد. در این مجموعه مهدی فخیم‌زاده، حامد بهداد، سیروس گرجستانی و... ایفای نقش می‌کردند.

«کم‌کم داریم عادت می‌کنیم به دیدن تجربیات کارگردانان خوب تلویزیونی در مجموعه‌های تلویزیونی خانگی. پیشتر از این‌ها شاهگوش را از آقای داوود میرباقری دیده بودیم و دندون طلا را اخیرا.

دندون طلا تقریبا فیلمی موزیکال و بهانه‌ایی برای گره زدن بیننده امروزی با نوعی از هنر نمایشی سیاه‌بازی و تخته حوضی است. البته میرباقری نشان داد که علاقه وافری به این نوع هنرنمایشی ایرانی اصیل دارد. ایشان در سریال‌های تاریخی خود هر از گاهی که فرصتی پیش آمده از این هنر نمایشی استفاده کرده است.

دندون طلا که با کارگردانی جناب میرباقری و با کمی تغییر در ترکیب بازیگران شاهگوش این بار به جای فرهاد اصلانی از حمیدرضا آذرنگ از میانه‌های سریال به عنوان نقش اصلی استفاده کرده؛ هر چند این سریال بازیگر اصلی ندارد.

دندون طلا سرنوشت زنی است به اسم نیّر (ستاره اسکندری) که در حلبی‌آباد دهه 50 تهران زندگی می‌کند. او که از خانواده‌ای فقیر است بعد از سرگردانی‌های بسیار زمانی که از دست پلیس به خاطر دست‌فروشی فرار می‌کند و به قهوه خانه‌ای پناه می‌برد با قهوه‌چی‌ای به نام قنبر دیزل (مهدی فخیم‌زاده) آشنا می‌شود و این آشنایی به ازدواج می‌انجامد. ولی پس از مدتی قنبر زیر همه چیز می‌زند و نیّر را که باردار است پس می‌زند و او که به فکر انتقام است قسم می‌خورد که انتقام این نامردی را بگیرد آن هم به دست بچه‌ای که در شکم دارد! نیر بعد از یکی ـ دو سال دربدری به سالن نمایشی پناه می‌برد و به عنوان جاروکار مشغول کار می‌شود. در آن جا با فردی به نام سرخوش (حمیدرضا آذرنگ) در نقش کاکا سیاه سیاه‌باز آشنا می‌شود. سرخوش که دل در گرو او دارد از او خواستگاری می‌کند ولی نیّر که از مردان فراری است قبول نمی‌کند و از قهوه‌خانه به همراه بچه‌اش که همان بلبل آینده است (حامد بهداد) خارج می‌شود که در راه تصادف می‌کند و کشته می‌شود. پسر را سرخوش بزرگ می‌کند و بلبل می‌شود پسرخوانده سرخوش بی‌خبر از گذشته خود و مادر. دست تقدیر او را به قهوه‌خانه قنبر دیزل می‌کشاند، معتاد می‌شود به دست او و در آخر هم کشته می‌شود. در مقابل معشوق (باران کوثری) به همان سرپنجه و سهراب‌وار در آغوش قنبردیزل جان می‌دهد.

اما قنبر کجا و رستم...! روایت فیلم یک روایت نیم‌دار نیم‌بند است که رنگ و لعاب خوبی دارد. میرباقری نشان داده که مهارت خوبی برای اجرای چنین پروژه‌هایی دارد اما ای کاش چنین سوژه بکری با یک فیلمنامه محکم ساخته می‌شد نه فیلم فارسی و فیلم هندی!

این که گردنبند معروف فیلم‌های شرقی بعد از 30 سال سر از گردن دختری دربیاورد و این که شمر ذلجوشن در سکانس پایانی عابد می‌شود با چشم بیننده امروزی جفت‌وجور نمی‌شود. از خط و ربط فارسی گونه آن که بگذریم از شعار سرتاسری فیلم که در هر قسمت نمایش داده می‌شد با این جمله که "من یه پلنگ می‌زام که روز سفیدت و سیاه کنه" خطاب به قنبر دیزل که از قضا پلنگ پیزوری شد، از قطعه‌های موزیکال قهوه‌خانه‌ای و تخته حوضی و بازی‌های خوب آذرنگ و بهداد و دیگر عوامل بازیگری و گریم نباید گذشت که خوب کار شد و می‌توانست در کنار یک فیلم‌نامه خوب و قوی اثری موفق و ماندگار را رقم بزند نه قطعه‌هایی جزیره‌ای که جدا جدا افتاده‌اند.»
(منبع: ایسنا)
@matikandastan