مشدی حسن برگشت و مردها را که گوش تا گوش جلو تیرک نشسته بودند تماشا کرد

مشدی حسن برگشت و مردها را که گوش تا گوش جلو تیرک نشسته بودند تماشا کرد. علوفه له شده از لب و لوچه اش آویزان بود.
اسلام سرفه کرد و در حالی که مواظب حرف هایش بود گفت: " مشد حسن، سلام علیکم اومدیم ببینیم دماغت چاقه؟ احوالت خوبه؟
مشدی حسن ، همچنان که نشخوار میکرد ، گفت: " من مشد حسن نیستم، من گاوم ، من گاو مشدی حسن هستم"

( گاو مشدی حسن_ قصه چهارم از عزاداران بیل_ غلامحسین ساعدی)
@matikandastan