📢🎭🎥رابطه قوی فیلم اصغر فرهادی با نمایش‌نامه‌ی آرتور میلر

📢🎭🎥رابطه قوی فیلم اصغر فرهادی با نمایش‌نامه‌ی آرتور میلر
@matikandastan

حسین جاوید: اصغر فرهادی با فیلم «فروشنده» اسکار بهترین فیلم خارجی را برد و همه‌ی ما را خوشحال کرد. حتماً می‌دانید که این فیلم رابطه‌ای قوی با نمایش‌نامه‌ی معروف «مرگ فروشنده» نوشته‌ی «آرتور میلر» دارد.

📎درباره‌ی نمایش‌نامه‌ی «مرگ فروشنده»

«مرگ فروشنده» از مشهورترین آثار هنری قرن بیستم امریکاست و هر کس در جست‌وجوی قله‌های تئاتر و ادبیات ایالات متحده باشد نمی‌تواند بی‌تفاوت از کنار این نمایش بگذرد. «مرگ فروشنده» را باید در ظرف زمانه‌ی خودش دید و سنجید، یعنی سال‌های ۱۹۴۰ و اندکی پس از بحران بزرگ اقتصادی در امریکا.
«مرگ فروشنده» نمایش‌نامه‌ای است در سه پرده، اما درواقع پرده‌ها در آن بی‌معنا هستند. دیواری بین اتاق‌ها و صحنه‌ها و حال و گذشته وجود ندارد و مدام با فلش‌بک و تغییر زمان و مکان مواجهیم. حتی رؤیا و خیال هم تفکیک‌ناپذیرند. البته میلر به سبک رئالیستی‌اش پایبند است، اما کاراکتر اصلی نمایش، ویلی لومان، چنان در چنگال گذشته و فرصت‌های ازدست‌رفته‌اش اسیر است که مدام غرق رؤیاهای بیداری (Day Dreams) می‌شود.
ویلی لومان بازاریاب دوره‌گردی است که برای یک شرکت در نیویورک کار می‌کند و تمام عمرش را در سفر بوده تا بتواند محصولات شرکت را به خریداران در ایالت‌های مختلف بفروشد. او حالا شصت و سه سال دارد و دیگر نمی‌تواند مثل سابق سفر و فروشندگی کند. اکنون سی و شش سال از روزی که کار برای شرکت واگنر را آغاز کرد می‌گذرد. واگنرِ پیر مرده و پسرش، هوارد، زمام امور را در دست گرفته است. این آغاز شوربختی‌های ویلی نیست اما اوج آن است. واگنرِ جوان ابتدا حقوق ثابت ویلی لومان را قطع می‌کند و به او فقط پورسانت می‌دهد و سپس، اندکی بعد، او را اخراج می‌کند.
پسران ویلی هم وضعشان چندان تعریفی ندارد و او آرزوهایی را که برای آن‌ها داشته بربادرفته می‌بیند. ویلی در خیالاتش روزهای خوش گذشته را مرور می‌کند و افسوس می‌خورد که چرا موفقیت‌های‌ خودش و خانواده‌اش متوقف شده است. او بارها تلاش می‌کند اوضاع را سروسامان بدهد و بارها هم تصمیم می‌گیرد خودکشی کند. درواقع، بین امید و حرمان در نوسان است و نمی‌خواهد بپذیرد هیچ راهی برای گریز از جهنمی که در آن گرفتار آمده ندارد. سرانجام، به این نتیجه می‌رسد که برای خلاص کردن زن و فرزندانش از نکبت، هر جور شده، باید خودش را بکشد تا غرامت بیست هزار دلاری بیمه به خانواده‌اش برسد.
میلر تصویری از کاراکترها آفریده که خواننده آن‌ها را در مقام «قربانی» می‌بیند. لومان‌ها نیرومند و بااراده و مستعد و سخت‌کوش‌اند، اما در بستر جامعه فقط پول است که اهمیت دارد و هر قابلیت و لیاقتی باید با آن گره بخورد وگرنه محکوم به نابودی است. کاراکترها سعی دارند وضعیتشان را تغییر دهند، اما هر چه می‌زنند به در بسته می‌خورد. گویی میلر می‌خواهد بگوید تفاوتی نمی‌کند که هستی و چه اراده می‌کنی، در نظام سرمایه‌داری نمی‌توانی کاری از پیش ببری و گامی رو به جلو برداری، تو محکومی به کارگر بودن و خدمت رساندن، همین و بس.
«مرگ فروشنده» مرثیه‌ای‌ است بر مرگ انسان در نظام سرمایه‌داری و تبدیل او به کالایی مصرفی. در این نظام انسان به یک شی‌ء‌ تقلیل یافته است و صرفاً تا وقتی ارزش دارد که به درد بخورد. استثمار انسان تا جایی پیش رفته که مرگ به نقطه‌ی امید و مایه‌ی آسایش او بدل شده است.
«مرگ فروشنده» در دوره‌ای نوشته شده که دوره‌ی اوج تقابلات ایدئولوژیک بین اندیشه‌های کمونیستی و بورژوازی‌ است. نویسنده‌ها و نمایش‌نامه‌نویس‌های زیادی در آثارشان به ستایش یا نکوهش هر یک از این اندیشه‌ها پرداخته‌اند. البته آرتور میلر، برخلاف مثلاً اچ. جی. ولز در «ماشین زمان»، به‌وضوح به ستایش کمونیسم و نکوهش سرمایه‌داری نمی‌پردازد، اما تم کار او نقد نظام اقتصادی امریکاست.
«مرگ فروشنده» در سال ۱۹۴۹ جایزه‌ی پولیتزر را از آن خود کرده است.
نشر قطره در ایران ترجمه‌ی بسیار خوبی از نمایش‌نامه‌ی «مرگ فروشنده» منتشر کرده که اکنون به چاپ نوزدهم رسیده است.
@matikandastan