مسخره است. اینجا در اتاق کوچکم مینشینم. کسی از من چیزی نمیداند

مسخره است. اینجا در اتاق کوچکم مینشینم. کسی از من چیزی نمیداند. اینجا مینشینم و هیچ هستم. با این همه این هیچ، در بعدازظهر کسالت بار میاندیشد و میاندیشد و میاندیشد: آیا ممکن است آدم تاکنون هیچ چیز واقعی و مهم ندیده، نشناخته و نگفته باشد؟ آیا ممکن است آدم هزاران سال وقت مشاهده، تفکر و نوشتن داشته باشد و بگذارد آن هزاره ها همچون زنگ تفریح مدرسه بگذرد؟ آری ممکن است. آیا ممکن است که آدم با این همه اکتشافات و پیشرفتها، این همه فرهنگ، دین و خرد جهانی در همان زندگی مانده باشد؟ آیا ممکن است کل تاریخ جهان سوءتفاهمی بیش نبوده باشد؟ آیا ممکن است که گذشته دروغین باشد، چرا که همیشه از انبوه آدمهایش گفته شده، درست مثل اینکه به جای سخن گفتن از کسی که همه گرداگردش ایستاده اند، سخن از گرد آمدن انسانها به دور او گفته شود؟ آری ممکن است. آیا ممکن است یادآوری کرد که هر کس در واقع برآمده از همه آنهایی است که پیش از او بوده اند، و از این رو با دانستن این موضوع نباید بگذارد دیگران او را به اندیشه ای جز این وادار کنند؟ آری ممکن است. آیا ممکن است آدم از دخترهای جوانی که به هر رو زنده اند، هیچ نداند؟ آیا ممکن است کسی بگوید "زنها"، "کودکان"، "پسرها" و گمان نبرد که از دیرباز این واژه ها صیغه جمع ندارند بلکه مفردهای بیشمارند؟ آری ممکن است. آیا ممکن است کسانی باشند که بگویند "خدا" و مرادشان مفهومی مشترک باشد؟ آیا ممکن است باور کرد که آدمی میتواند خدایی داشته باشد، بی آنکه از او استفاده کند؟ آری ممکن است. اما اگر همه اینها ممکن باشد یا حتا اگر شباهتی به امکان داشته باشد پس باید اتفاقی بیفتد.

دفترهای مالده لائوریس بریگه
#راینر_ماریا_ریلکه
مترجم
#مهدی_غبرایی
#گردون_هنر
telegram.me/gardoonehonar