📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
📜درباره سپیدتر از استخوان. شایسته: داستانهایی هستند که در دو صفحهی اول شما را میترسانند
📜درباره سپیدتر از استخوان
@matikandastan
ورُش شایسته: داستانهایی هستند که در دو صفحهی اول شما را میترسانند. چون خیال میکنید با یکی از ماجراهای بی سر و ته مواجه هستید که در فضاهایی گنگ و وهمآلود اتفاق میافتند و عملا نمیگذارند بفهمید که چه خواندهاید و قرار بود که چه بخوانید. سپیدتر از استخوان سناپور هم چنین شروعی دارد، با این تفاوت که خیلی زود شروع میکند به قصه گفتن و از خطر میجهد. ماجرا در شبی طولانی اتفاق میافتد که پزشکی در بیمارستانی کشیک است. او با یادآوری خاطرات خواهری که خودکشی کرد و مواجهه با دختری که به خاطر خودکشی به اورژانس آورده شده، به کنکاش در معنای زندگی میپردازد. همین دستاویز، به خوبی فرصت پرداختن به مهمترین مسائل را فراهم کرده. طبقهی اجتماعی راوی به خوبی مشخص شده و دغدغهها نیز در ابتدا متعلق به این طبقهاند، اما با پیشروی داستان جنبهای عام مییابند و چیزی را مطرح میکنند که انسان مدرن شهری به آن دچار است.
برای طرح چنین مفهومی سناپور به درستی فضاسازی کرده، شخصیتها را کنار یکدیگر چیده و روابط علت و معلولی را شکل داده. زبان علیرغم یکدستی و روان بودن کمی تکراری به نظر میرسد ( احتمالا به خاطر تکثیر شیوهی داستاننویسی سناپور در میان شاگردانش)، با این همه به خوبی در خدمت روایت است. نویسنده با هوشیاری از بازیهای تکنیکی کاذب حذر کرده و با انتخاب راوی اول شخص، قالب مناسبی را برای روایت داستان برگزیده است. با اینحال دو ایراد اساسی در این داستان مشهود است: اولی عدم پرداخت شخصیت خواهر راوی به شکلی آنگونه که درخور تاثیرگذاریاش بر راوی باشد. همینطور پدر و مادر او که حضوری بسیار گنگ و سایهوار دارند، حال آن که کنش اصلی (خودکشی خواهر) ریشه در شخصیت و رفتار هر سه آنها (خواهر، پدر و مادر) دارد و نیازمند کنکاش بیشتر است. مسئلهی دوم پایانبندی داستان و حضور دختر در پشت بام بیمارستان است که به باورپذیری داستان لطمهی جدی وارد کرده. چطور ممکن است دختری که به تازگی خودکشی کرده و هنوز در حال طی دورهی کوتاه نقاهت خود است سر تمام افراد شیره بمالد، خودش را به طبقهی آخر برساند و قفلی را که گویا خیلی قوی نبوده با میلهای ( که معلوم نیست از کجا پیدایش شده) بشکند! حداقل برای من که شکستن یک قفل کوچک به این سادگیها امکانپذیر نیست.
در مجموع سپیدتر از استخوان داستانی است خواندنی، با ظرافتهای خاص خود که ارزش خواندهشدن را دارد.