📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
📢همینگوی و خیام!
📢همینگوی و خیام!
@matikandastan
سعیده زادهوش: صرفنظر از نویسندگانی نظیر سارتر و کامو که خود فیلسوف بودهاند، بسیاری از داستانپردازان، و رماننویسان جهان نیز نوشتههای خود را بَدَل به نظرگاهی فلسفی کردهاند، و مفاهیمی همچون معبود، مرگ، و رستاخیز را، بنا به نظر خود برای خوانندگان توضیح دادهاند. آنان همانند کانت و ارسطو نیستند که نظریاتشان را در قالب مقولات فلسفی بیان دارند، و به صراحت به ما بگویند که راهِ رستگاری کدام است، و ماهیت جهان، چیست، بلکه به شیوۀ روایی، و از طریق گفتوگوها، و اعمال شخصیتهای داستانهایشان، چنین مفاهیمی را منتقل می سازند.
از آن میان میتوان از «همینگوی»، پدر ادبیات جدیدِ آمریکا یاد کرد. وی موفق به خلقِ شخصیتهای تیپیکالی شد که باید از زندگی لذت ببرند. آنچه او ارائه میدهد، بی شباهت به اندیشههای خیام نیست. مثلا در داستان کوتاه «آدمکشها» پس از رفتنِ دو هفت تیرکش، نیک به مسافرخانه میرود و ال اندرسن را از قصد آنها مطلع میسازد، و از او میخواهد که اقدامی بکند، پلیس را در جریان بگذارد، یا شهر را ترک کند؛ اما مشتزن با این استدلال که آنها هنوز نیامدهاند، نسبت به خبر، بیخیالی نشان میدهد، که این را میتوان با این زمزمۀ خیام تطبیق داد:
از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن
فردا که نیامده فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
یا
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامده و روزی که گذشت
شخصیتهای همینگوی سعی دارند، دم را غنیمت شمرده و از تمام لذات زندگی بهره ببرند؛ تا جاییکه در رمانِ «وداع با اسلحه» رانندۀ آمبولانس،( ستوان هنری) را میبینیم که در بحبوحۀ جنگ، میان ویرانیها، و خشونتِ ناشی از جنگ، نشسته، و اسپاگتی و پنیر و شراب، میخورد؛ همان که خیام سروده:
این قافله عمر عجب میگذرد دریاب دمی که با طرب میگذرد
و در جای دیگر گفته:
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم وین یک دم عمر غنیمت شمریم
بله؛ در واقع به عقیدۀ این دو، تا زمانی که فرد زنده است، فارغ از ناملایمات، زندگی را باید ادامه دهد؛ و این، شیرین و لذتبخش است، و دریک کلام: زندگی، و دیگر هیچ.
همینگوی، برای چشاندن طعم زندگی، و بهتر شناساندن قدر آن، شخصیتهای خود را در برابر مرگ قرار میدهد. او شخصیتها را در میانۀ میدان کارزار، یا در دلِ دریا و یا در برابر حیوان وحشی، با مرگ، درگیر میسازد؛ چرا که زندگی بی حادثه، و محکومیت به خورد و خواب، نوعی مرگ تدریجی است؛ اما رویارویی با نیستی، هم تواناییهای بالقوه را به فعلیت میرساند، و هم انسان را به راستی، خواهان زندگیکردن میکند.
برداشت دیگری که از خلال آثار او میتوان کرد، این است که اگر مرگ، به معنای پایان پذیرفتن همه فعالیتهای انسانی، و نقطۀ پایانی، بر دانش، و آگاهی اوست، پس باید در پی پاداش، در همین دنیا بود:
گویند بهشت و حورِ عین خواهد بود
آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبتِ کار چنین خواهد بود
اکنون این سؤال، فرا روی نویسندگانِ جوان، است که چرا نسبت به بزرگان هنر سرزمین خودشان، بیتوجهاند، و همچون پیشینیان، درصدد تأثیرپذیری از آنان بر نمیآیند؟
این مطلب را با سرودۀ خیامواری، از حافظ به پایان میبرم:
آخرالامر گِل کوزهگران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
https://telegram.me/matikandastan