📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
عاقبت چه خواهی آورد؟ .. احمد حرب قدس الله روحه
عاقبت چه خواهی آورد؟
احمد حرب قدس الله روحه
نقل است که احمد همسايهای گبر داشت، بهرام نام. مگر شريکی به تجارت فرستاده بود. در راه آن مال ر ا دزدان ببردند. خبر چون به شيخ رسيد مريدان را گفت: برخيزيد که همسايه ما را چنين چيزی افتاده است، تا غمخوارگی کنيم، اگر چه گبر است، همسايه است.
چون به در سرای او رسيدند بهرام آتش گبری میسوخت. پيشباز، دويد، آستين او را بوسه داد. بهرام را در خاطر آمد که مگر گرسنهاند و نان تنگ است، تا سفره بنهيم. شيخ گفت: خاطر نگاهدار که ما بدان آمدهايم تا غمخوارگی کنيم که شنيدهام مال شما دزد برده است.
گبر گفت : آری! چنان است. اما سه شکر واجب است که خدای را بکنم. يکی آنکه از من بردند، نه من از ديگری، دوم آنکه نيمهای بردند و نيمهای نه، سوم آنکه دين با من است، دنيا خود آيد و رود. احمد را اين سخن خوش آمد. گفت: اين را بنويسيد که از اين سه سخن بوی مسلمانی میآيد.
پس شيخ روی به بهرام کرد. گفت: اين آتش را چرا میپرستی؟
گفت: تا مرا نسوزد، ديگر آنکه امروز چندين هيزم بدو دادم، فردا بیوفايی نکند تا مرا به خدای رساند.
شيخ گفت: عظيم غلطی کردهای٬ آتش ضعيف است و جاهل و بیوفا. هر حساب که از او برگرفتهای باطل است که اگر طفلی پارهای آب بدو ريزد بميرد. کسی که چنين ضعيف بود تو را به چنان قوی کی تواند رسانيد؟ کسی که قوت آن ندارد که پارهای خاک از خود دفع کند تو را به حق چگونه تواند رسانيد. ديگر آنکه جاهل است. اگر جاست که از نجاست و عود فرق نکند٬ مشک و نجاست در وی اندازی بسوزد و نداند که يکی بهتر است، و از این ديگر تو هفتاد سال است تا او را میپرستی و هرگز من نپرستيدهام. بيا تا هر دو دست در آتش کنيم تا مشاهده کنی که هر دو را بسوزد و وفای تو نگاه ندارد.
گبر را اين سخن در دل افتاد. چهار مسئله بپرسم. اگر جواب دهی ايمان آورم. بگوی که حق تعالی چرا خلق آفريد؟ و چون آفريد چرا رزق داد و چرا ميرانيد؟ و چون ميرانيد چرا برانگيزد؟
گفت : بيافريد تا او را بنده باشد، و رزق داد تا او را به رزاقی بشناسند، و بميرانيد تا او را به قهاری بشناسند، و زنده گردانيد تا او را به قادری و عالمی بشناسند.
بهرام چون اين بشنيد گفت: اشهد ان لا اله الا الله و الشهد ان محمدا رسول الله.
چون وی مسلمان گشت شيخ نعره بزد و بيهوش شود. ساعتی بود. بهوش بازآمد. گفتند : يا شيخ! سبب اين چه بود؟
گفت : در اين ساعت که انگشت شهادت بگشادی در سرم ندا کردند که احمد٬ بهرام هفتاد سال در گبری بود. ايمان آورد٬ تو هفتاد سال در مسلمانی گذاشتهای تا عاقبت چه خواهی آورد؟
کتاب: تذکرةالاولیا
نویسنده: فریدالدین عطار نیشابوری
بنمایه: کتابگرام
https://telegram.me/ketabgram