📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
☕از گفتگوی ایمره کرتیس با پاریس ریویو. 📢لحظه بیداری.. چیزی شما را به سمت ادبیات کشاند؟
☕از گفتگوی ایمره كرتيس با پاريس ريويو
📢لحظه بیداری
@matikandastan
چه چيزي شما را به سمت ادبيات كشاند؟ كسي در خانوادهتان مينوشت؟
✒هيچكس در خانوادهمان نمينوشت و چيز خاصي من را به سمت ادبيات نكشاند. بهگمانم وقتي حدود شش هفتسالم بود، يكجورهايي سهوا واردش شدم. ازم پرسيدند چه هديهاي دوست دارم و بعد نميدانم چي شد كه گفتم دفتر خاطرات. دفتر زيبايي بود، آنقدر زيبا كه اصلا دلم نميخواست خرابش كنم. به مرور زمان، سعي كردم بنويسم و در نهايت به جايي رسيدم كه از هر چيزي كه به روي كاغذ ميآوردم بدم ميآمد. اين شد كه سعي كردم چيزهايي را كه قبلا نوشته بودم بهتر كنم. معتقدم آدم وقتي نويسنده ميشود كه نوشتههاي خودش را ويرايش كند. من هم ناگهان متوجه شدم كه در واقع نويسنده شدهام.
اين مسئله مربوط به چه زماني است؟
✒وقتي بيستوچهار سالم بود. بارها دربارهاش نوشتهام، دربارهي لحظهاي كه متوجهش شدم. درست همانجا در خيابان.
همان لحظهي مهمي كه در پرچم انگلیسی هم توصيفش را آوردهايد؟
✒بله، در افتضاح هم ازش نوشتهام. ولي راستش را بخواهيد، نوشتن برايم چندان منطقي شروع نشد. وضعيت ماليام طوري نبود كه بتوانم نويسنده بشوم. حتي يك خودكار هم نداشتم.
پس با وضعيت نابساماني كه داشتيد، چه چيزي باعث شد به زندگي ادبي روي بياوريد؟
✒ميتوانستم همهي زندگيام را با حرف زدن دربارهي اين موضوع سپري كنم و كلي هم كتاب دربارهاش بنويسم، اما اين داستانها ما را سردرگم ميكنند. در واقع، ما نويسندهها نبايد به كسي چيزي بگوييم. بايد كارمان را در خلوت خودمان انجام دهيم. به صورت خصوصي.
دليلش اين است كه ما نويسندهها احساسات خاصي داريم... نوشتن زندگيام را متحول كرد. يك بُعد هستیگرایانه دارد و براي همهي نويسندهها همينطور است. هر هنرمندي يك لحظهي بيداري دارد، لحظهي برخوردن با ايدهاي كه توجهت را جلب ميكند، فرقي هم نميكند نقاش باشي يا نويسنده. تغييري كه در زندگي من اتفاق افتاد حرفهاي نبود. يك لحظهي بيداري عميق بود.
يك سال را در اردوگاه آشويتس به کارآموزی گذراندم. وقتي برگشتم، بهجز چند تا جُک، هيچچيز با خودم نياوردم و اين خجالتزدهام ميكرد. از طرفي نميدانستم با اين تجربهي تازه چهكار كنم. چون اين تجربه یک بيداري ادبي يا موقعیتی براي تامل حرفهاي يا هنري نبود. اصلا نميدانستم دقيقا چه چيزي ميخواهم و كشف كردنش يك چالش بود. اما حتي آن زمان هم نوشتن پيشهام نبود. خيلي طول كشيد تا اصول اوليهي نوشتن را ياد بگيرم.
شما سيزده سال روي اولين رمانتان، بيسرنوشت، كار كرديد.
✒بله. درست است. اما معنای این حرف اين نيست كه هر روزِ این سالها را با جان كندن روي رمانم سپري كرده باشم... البته، واقعا همينطور بود! آن روزها زندگي خيلي سختي داشتم. فضاي خفقانبار دوران كمونيسم ايجاب ميكرد كاري را كه انجام ميدادم پنهان نگه دارم. بهخاطر همین، خيلي طول كشيد تا اولين جملهها شكل بگيرند، تا خودم بدانم چه چيزي ميخواهم.
ولي از همان اول ميدانستم كه ميخواهم يك رمان بنويسم. ميدانستم كه ميخواهم جمله بسازم. چيزي كه از همه بيشتر توجهم را جلب ميكرد، نظامهاي تماميتخواهي بودند كه در آنها زندگي ميكردم، نظامهايي كه واقعيتشان را خیلی سخت میتوان با کلمات توصیف کرد.
بيسرنوشت را در دهههاي شصت و هفتاد و در دوران کمونیسم نوشتيد اما دربارهي هولوكاست است. کدام یک از این دورههاي تاريخي تاثير بيشتري بر چگونگي به وجود آمدن این رمان داشته است؟
✒خب، همهي رمان را در دوران كمونيسم نوشتم. هيچ تصوري از آنچه ميخواستم بگويم نداشتم، اما اولين چالش پيشرويم ساختن یک زبان، یک فرم و در نهايت یک سوژه بود.
ميخواستم این شکل بخصوص از هستي، یعنی تجربهي زندگي در يك نظام تماميتخواه را بررسي كنم. اصلا برايم روشن نبود كه براي اين كار بايد چه سبكي را در پيش بگيرم. بايد از هيچ، زباني را براي هدفم اختراع ميكردم، زباني كه بهقدر كافي قوي و دقيق باشد. در هر صورت، از همان موقع هم متوجه شده بودم كه هر كسي كه رنج زندگي در اين دوران تماميتخواهي را تحمل كرده باشد، خيلي سخت ميتواند نويسندهي موفق و پردرآمدي بشود.
(منبع: داستان همشهری؛ اردیبهشت95)
@matikandastan