📢و هما آمد، رضا رفت …

📢و هما آمد، رضا رفت...
@matikandastan

مهدی یزدانی خُرم: شاید چهل و هشت ساعت قبل از مرگ نویسنده اش پشت ویترین ها رسید...«هما» ی کاظم رضا را می گویم که در غبار زیست و در غبار از دنیا رفت...سال ها روی نویسنده گان منزوی ایران کار کردم که اوج شان در شرق دوران نخست بود...چندین مقاله که با نام «نویسنده گان فراموش شده» چاپ شد اما در آن سال ها هم چیزی درباره ی رضای منزوی نبود که نبود جز آرشیو لوح و چند داستان...عکس خوبی هم از او نیست که البته سرنوشت خوبی نداشت به عنوان نویسنده در گیر و گریز با سانسور...حالا «هما» درآمده و رضا مرده...جانی آمده و جانی رفته...و عجب نثر مسجع پر کلمه ای دارد این داستان که هنوز در بهت اش هستم...یک عاشقانه ی شاعرانه...یک نگاه تغزلی به روزگاری سپری شده...جایی که زبان اندام می شود و ما را با نویسنده ای ساختارساز تنها می گذارد...هما که آمد رضا رفت...ناشرش میثم سالخورد _ مدیر نشر خوش کار رشدیه_ برای ام نوشت که حداقل کتاب را دید...قلب اش امان نداد...و حال برماست که «هما» را بخوانیم تا رضا کمی از غباردرآید...شاید راه برای چاپ کارهای منتشرنشده اش باز شود...باید «هما» را خواند...یک داستان غیرمتعارف از نویسنده ای که ندیدیم اش...
@matikandastan