📢داستان‌هایی پر از حسرت‌های لاکچری!. کجا رفته‌اند؟

📢داستان‌هایی پر از حسرت‌های لاکچری!
@matikandastan

📌ضرب‌المثل‌ها کجا رفته‌اند؟

سایه اقتصادی‌نیا: در داستان‌های آغازگران داستان‌نویسی در ایران و رهروان راستین این فرم ادبی در دهه‌های گذشته ، بهرۀ زبان از عناصر فرهنگ عامیانه کم نبوده است. کنایات و ضرب‌المثل‌ها از جملۀ این عناصرند. نویسندگان، از جمالزاده گرفته تا چوبک و آل احمد، و از هدایت گرفته تا گلشیری، بر حسب مقتضیات موضوع و به تناسب جایگاه اجتماعی شخصیت‌ها از این عناصر بهرۀ تام گرفته‌ و با استفاده از این گنج نوشته‌هایشان را جواهرنشان کرده‌اند. پیش‌تر هم که بیاییم، منیرو روانی‌پور، امیرحسین چهلتن و چند تن دیگر، به ضرورت، در به‌کارگیری کنایات، مثل‌ها و اصطلاحات زبان عامیانه در بافت زبان داستان آزادانه و طبیعی عمل کرده‌اند و هرجا زبان شخصیت داستان اقتضا می‌کرده، کلام را با آوردن مثلی سائر یا کنایه‌ای معروف آراسته‌اند. دیگر بگذریم که در متون ادبی کلاسیک، «تمثیل» خود یکی از آرایه‌های ادبی بود و کاربرد آن نشان تبحر و صنعت‌ورزی نویسنده.
اما به نظر می‌رسد هرچه در سیر بررسی داستان فارسی پیش‌تر می‌آییم و به زمان حال نزدیک می‌شویم، بهرۀ داستان‌ها از عناصر زبان عامیانه، به‌ویژه ضرب‌المثل‌ها، کمتر شده است. در داستان‌های متاخر، به‌ویژه آثار قلمی نویسندگان جوان و نوآمدگان این عرصه، ضرب‌المثل آن‌قدر کم به کار می‌رود که می‌توان آن را مصداق «النادر کالمعدوم» دانست و البته که بر نادر حکم نتوان کرد.
در بررسی و ریشه‌یابی این امر به چند دلیل می‌توان رسید:
اول: استفاده از مثل‌ها و کنایات در گفتار روزمرۀ مردم کم شده است و داستان‌نویس هم که از گفتار طبیعی مردم الگو می‌گیرد و شخصیت‌هایش را از میان مردم برمی‌گزیند، خودبه‌خود کمتر از این عناصر بهره می‌برد.
زبان‌شناسان معتقدند بسامد کاربرد امثال و کنایات در اقشار مختلف مردم یک جامعه یکسان نیست. فی‌المثل جوانان، شهرنشینان و افراد تحصیل‌کرده کمتر در کلامشان ضرب‌المثل به کار می‌برند تا افراد مسن، روستاییان و بی‌سوادان. به عبارت دیگر، استفاده از امثال و کنایات به پایگاه اجتماعی و فرهنگی فرد ارتباط دارد. این گزاره را باید در کنار گزاره‌ای دیگر بگذاریم: داستان‌های امروز بیشتر در محیط شهرهای بزرگ و کمتر در فضای روستاها و شهرستان‌های کوچک می‌گذرد. بنابراین می‌توانیم از توازی این دو گزاره به این نتیجه برسیم که آدم‌های شهریِ اغلب تحصیلکرده، از قبیل دانشجو و کارمند و مدیر و... در فضاهای شهری از قبیل کافه و مترو و دانشگاه و... بیشتر شخصیت‌های داستان‌های امروز را می‌سازند و چون این افراد به‌طور طبیعی کمتر از عناصر زبان عامیانه بهره می‌برند، بسامد ضرب‌المثل‌ها در داستان امروز به طرز چشمگیری کاهش یافته است.
دوم: استفاده از مثل‌ها و کنایات در گفتار روزمرۀ مردم کم نشده است، اما این داستان‌نویسان هستند که با نبض تپندۀ جامعه ارتباط زنده ندارند و چون در زندگی روزمره کمتر ضرب‌المثل می‌شنوند، آن را کمتر به کار می‌برند.
اگر قائل به این استدلال باشیم، باید بپرسیم چرا نویسندگان با جامعۀ زنده ارتباط ندارند؟ آیا در برج عاج خود نشسته‌اند و از آن بالا با دوربین مردم را رصد می‌کنند؟ یا اینکه به دلیل تنگنای سیاسی و اجتماعی و نبود پایگاه‌های ادبی پویا و پاتوق‌های فرهنگی زنده ارتباطشان با جامعۀ حقیقی، و به تبع آن جامعۀ زبانی گسترده قطع شده است؟ و بر فرض صحت این امر، آیا انزوای سیاسی و اجتماعی می‌تواند دلیلی کافی برای قطع ارتباط نویسنده با جامعه باشد؟
سوم: نه بسامد ضرب‌المثل‌ها در گفتار مردم پایین آمده، و نه ارتباط زندۀ نویسندگان با جامعه قطع شده، بلکه علیرغم برقرار بودن هر دو شرط، این نویسندگان هستند که مهارت کاربرد این عناصر عامیانه را در متون ادبی ندارند.
هر کدام از این سه علت را بپذیریم، بر فقدانی اسف‌بار انگشت نهاده‌ایم. داستان‌ها غنی‌ترین میراث زبانی عصر حاضرند، بالاخص حالا که بر فرم‌های ادبی دیگر، از جمله شعر و نمایشنامه و جستار، چیرگی تام دارند. ضرب‌المثل‌ها از داستان‌ها خط خورده‌اند و جای آنها را گزاره‌های فلسفی‌نمای طولانی و گاه بی‌‌‌آب‌ونمکی گرفته که از فرط شباهت به هم گویی همه از زبان شخصیتی واحد صادر شده: همه شیک و شهری و فلسفی، همه لوکس و کریستال و طلایی. سبک‌های ادبی از سبک‌های زندگی‌ می‌آیند و سبک‌های زندگی از عکس‌های بشقاب‌های غذا و ساحل‌های ابدی آرامش در اینستاگرام. داستان‌هایی بدون کارگر، بدون سرایدار، بدون بی‌سواد، بدون فواحش، و بدون کودکانی که آب دماغشان راه افتاده و ویلان در کوچه‌ها می‌چرخند. داستان‌هایی پر از آدم‌های لاکچری، پر از حسرت‌های لاکچری.
@matikandastan