نگاهی کوتاه به رمان «بادام‌های تلخ»، نوشته نسرین قربانی.. 📜یک روایت خانوادگی با طعم خاطره

نگاهي كوتاه به رمان «بادام‌هاي تلخ»، نوشته نسرين قرباني

📜یك روايت خانوادگي با طعم خاطره



علي مطلب‌زاده: «وقتي شروع مي‌كني به رفتن و دل كندن، وقتي همه خاطراتت را تو كوله‌اي مي‌ريزي، انگار يك جورايي پرنده مي‌شوي؛ پرنده‌اي مهاجر كه هرگز يك جا بند نمي‌شود و دايم در حال كوچيدن است. آن‌وقت است كه به طور غريزي ياد مي‌گيري دل به هيچ مكاني نبندي و به كف هر زميني نوك بزني و دانه جمع كني تا گرسنه نماني. در اين صورت است كه مفهوم عميق زندگي را درك مي‌كني؛ لامكان بودن. همه جا بودن و هيچ جايي نبودن. با همه بودن و سرانجام با هيچ كسي نبودن.»
راوي «بادام‌هاي تلخ»، جديدترين رمان نسرين قرباني، زني است كه سال‌ها قبل مهاجرت كرده و اكنون پس از سال‌ها دوباره به ايران برگشته است. اما «مهاجرت» مساله اصلي قرباني در رمان «بادام‌هاي تلخ» نيست. او در رمانش به بهانه روايت زندگي‌ تودرتوي آدم‌ها اين‌بار به سراغ موضوع «نامادري» رفته، اما در مقابل تصورات رايج از نامادري در ذهن مخاطب و روايت‌هاي ناخوشايندي كه در ذهن اوست، در شخصيت‌پردازي مادر راوي داستان اين تفكر اشتباه و وجود استثنا در آن يادآوري كرده و حتي بعضا با اشاره به موقعيت‌هايي عاطفي در برخوردهاي اين دو شخصيت داستانش سعي در اصلاح چنين ذهنيتي دارد.
«سرما، مثل جانوري موذي در جانم مي‌رود. هو مي‌كشد. تاب برمي‌دارد. مي‌گويم: «چرا اين‌جوري مي‌كني؟ مي‌دوني كه ديگه جون تو استخونام نمونده. سرش را بيرون مي‌آورد و از لاي دندان‌هاي پير و چركش مي‌خندد: پير شدي. پدر گفته بود: آدم بايد تا سرپاست غزل خداحافظي رو بخونه. نمي‌خوام رو دست كسي بمونم و فيش و فوش بشنوم. نگاهم را رو هوا زده بود: صاحب‌كار عالم مي‌دونه من چي مي‌گم بابا. سال‌هاي آخر لجبازي مي‌كرد. با مادر، با خودش، با ما، با همه روزگاري كه بعدها، خيلي بعدها، فهميدم ديگر نمي‌خواسته: دكتر واسه خودش گفته. بچه شده بود يا دلش براي بچگي‌هاي نكرده‌اش تنگ‌ شده بود؟ چشم‌هاي ريز مادر ريزتر شده بود و دور دهان پدر گشته بود، سفيدي خامه، لواش داده بود: مي‌خوام بخورم بميرم...»
داستان «بادام‌هاي تلخ» از سال‌هاي پاياني جنگ آغاز مي‌شود، از زمان دانشجويي راوي كه بي‌خيال دانشگاه و ادامه تحصيل شده، دنبال كار گشته و آن را هم بلافاصله يافته است. قرباني روايتش را با ريتم تندي شروع مي‌كند و همين ريتم را در سراسر رمان طولاني‌اش (٥٢٨ صفحه) ادامه مي‌دهد. شگرد او در اين كار استفاده از ديالوگ‌ها و گفت‌وگوهاي ميان شخصيت‌ها در كنار توصيفات شخصي راوي از موقعيت‌ها و شخصيت‌هاي رمان است.
ريه‌هام را پر كرده بودم از بوي باراني كه از شب قبل يك بند باريده بود. پلك‌هام را چند بار بهم زده و نوك انگشت اشاره‌ام را نرم زير چشمام كشيده بودم. سياهي كمرنگ و مرطوبي پس داده بود. مثل اينكه كاغذ را روي جوهر بگذاري و ‌برداري. بغضم را فرو داده و چترم را بيشتر روي صورتم كشيده بودم. صداي مادر مثل سماوري كه دايم در حال جوش و خروش و قل زدن باشد، تو كله‌ام مي‌پيچيد: «لباس ضخيم بپوش. سرما آرا گيرا ورنمي‌داره. همه چي رو بايد بهش گفت. يه ذره عقل كه تو كله‌اش نيست. خيلي وقت بود تكه‌پاره‌هاي عقلم را از تو كله‌ام بيرون آورده، دور انداخته بودم: «ديگه نمي‌خوام. » و عق زده بودم رو هر چه عقل و عاقل دنيا».
اگرچه انتخاب زبان محاوره براي گفت‌وگوهاي كوتاهي كه بين شخصيت‌ها شكل مي‌گيرد يكي از دلايل موفقيت «بادام‌هاي تلخ» در حفظ ريتم تند روايت است، اما همين زبان محاوره در جاهايي از رمان نيز با انتخاب‌هاي بعضا اشتباهي از ديالوگ‌ها و اصطلاحات رسمي همراه است و به همين دليل به يكي از عمده‌ترين ضعف‌هاي روايت قرباني هم تبديل مي‌شود.
استفاده از روايت‌هاي خانوادگي، توجه به دوره‌هاي تاريخي از سال‌هاي پيش از انقلاب گرفته تا سال‌هاي جنگ (با تاكيد بر سال‌هاي پاياني آن) و روايت داستان به شكل خاطره‌گويي از ويژگي‌هاي مشترك آثار قرباني در طول اين سال‌ها بوده است و او علاوه بر «بادام‌هاي تلخ» در ديگر آثارش يعني «خانه پدري» (نشر همايش)، «من هم انسانم» (نشر همايش)، «فخرالزمان» (نشر مهابه)، «نيمه ناتمام» (نشر آموت) و «ويولا» (نشر بركه خورشيد) هم ديده مي‌شود.
قرباني سال گذشته رمان ديگري هم با عنوان «مردي كه دوست مي‌داشتم» را توسط انتشارات «كتابسراي تنديس» منتشر كرد.(منبع: روزنامه اعتماد)
@matikandastan