از دوستانى که دیگر دعوتش نمى کردند متنفر بود. از آن هایى که دست از سرش بر نمى داشتند,متنفر بود

#داستان

از دوستانى که ديگر دعوتش نمى کردند متنفر بود.از آن هايى که دست از سرش بر نمى داشتند,متنفر بود.دعوت يا طرد,پذيرفته شدن يا نشدن,همه را با يک چوب مى زد.



از داستان هيچ وقت فکر نمى کردم سرم بيايد.
اورين يالوم