📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
داستانک/ یادته وقتی عکاس دوره گرد بهت گفت لبخند بزن، با مشت کوبوندم تو صورتش؟!».. _ بهبه!
داستانک/ @matikandastan
«عزیزم یادته وقتی عکاس دوره گرد بهت گفت لبخند بزن، با مشت کوبوندم تو صورتش؟!»
_ بهبه! چه اتاق شیکی!
پیرمرد بی اعتنا کنار پنجره رفته و حیاط آسایشگاه را نگاه میکند.
_ اینجا میتونی کلی رفیق پیدا کنی، شایدم یه مامان جدید برای من!
مرد جوان وقتی جوابی نمیشنود ساک پدرش را کنار تخت گذاشته و از اتاق خارج میشود.
پیرمرد روی صندلی نشسته و عکس قدیمی و کوچک همسرش را از جیب کتش بیرون آورده و با نگاهی حسرت آمیز به آن نگاه میکند.
_ عزیزم تو ببخشش!
حسین شعیبی
@matikandastan