📢براهنی: پان ترک نیستم و برای ایران اسلحه دست می‌گیرم / فارسی زبان مشترک همه ایران و فوق العاده شاهکار است

📢براهنی: پان تُرک نیستم و برای ایران اسلحه دست می‌گیرم / فارسی زبان مشترک همه ایران و فوق العاده شاهکار است
@matikandastan

رضا براهنی: ◀دفاع از زبان‌های مردم ایران ضرورت ا‌ست و هرگز به معنای تجزیه‌طلبی نیست. ربطی به هم ندارند. مرز یک موضوع سیاسی و تاریخی‌ است. مذهب و زبان مرزها را نمی‌سازند و کشور به وجود نمی‌آورند. فارسی زبان رسمی و مشترک همه‌ ایران است و زبان فوق‌العاده شاهکاری ا‌ست که من نویسنده‌ی آنم، ولی از زبان مادری خودم هم دفاع می‌کنم و ابدا به تجزیه اعتقادی ندارم.

◀هرگز تمامیت ایران را از نظر دور نداشته‌ام و گفته‌ام که اسلحه دست می‌گیرم و برای آن می‌جنگم، ولی خب عده‌ای دفاع من از زادگاه و زبان مادری‌ام را برای مقاصد خودشان بهانه کرده‌اند و نمی‌فهمند که وقتی دم از آزادی بیان می‌زنیم نمی‌توانیم بعدش زبان مردم را ممنوع کنیم. حس من به وطنم همان حسی ا‌ست که در شعرهایم بیانش کرده‌ام.

◀دوست دارم به ایران بازگردم ولی الآن آمادگی ندارم که بیایم. نه به دلایل سیاسی اجتماعی، چون هیچ کاری نکرده‌ام که مشکلی برایم پیدا شود. بلکه به این دلیل که به سنی رسیده‌ام که اگر جابه‌جا شوم چیزهایی را که باید بنویسم عقب می‌مانند و نمی‌خواهم این‌ها عقب بیفتد. حافظه‌ آدم ابدی نیست و می‌خواهم زندگی‌نامه‌ام را خیلی صریح بنویسم.

◀برای خارج آمدنم پای هیچ‌گونه مسئله‌ سیاسی در میان نبود. مرا از خدمت دانشگاهی منفصل کردند. وقتی کسی را از دانشگاه بیرون می‌کنید او نمی‌تواند برود حمالی. البته هیچ‌وقت گله نکردم که دانشگاه با من این کار را کرد. وقتی یکی‌ دو دانشگاه آمریکایی فهمیدند که بی‌کارم پیشنهاد کردند آن‌جا کار کنم. من هم به خاطر تأمین زندگی‌ام آمدم.

◀افتخار من قلمم است. از اعماق تاریخ ایران کاراکتری را که نوچه‌ سلطان محمود بود انتخاب کردم تا آن‌چه را که سر او آمده، بنویسم. نوشتنِ آن از هر نوشته‌ دیگری مهم‌تر بود. فکر کردم این کتاب یک ماجرا را توضیح می‌دهد: فاعلیتِ قدرت و مفعولیتِ مردمی ‌که از آن فاعلیت تبعیت می‌کنند. «روزگار دوزخی آقای ایاز» روزگار دوزخی ملت ایران است. (جلد اول این رمان در سال‌های قبل از انقلاب و پیش از عرضه در بازار، خمیر شد.)

◀اگر در رمان‌نویسی شعار دهید بیش‌تر شبیه رئالیست سوسیالیست‌هایی می‌شوید که فکر می‌کنند وسط کار به فلان حزب کمونیست هم مقداری آوانس دهند. هیچ وقت تعلق به این احزاب نداشتم. معتقد بودم که نویسنده خودش حزبِ خودش است. البته با ‌اغلب اشخاص مارکسیستی و غیرمارکسیستی حشرونشر داشته‌ام. ولی نگارش رمان یک مسئله‌ دیگر است.

◀اولین‌بار که درباره‌ کانون [نویسندگان ایران] به شکل غیررسمی صحبت شد بین من، ساعدی، آل‌احمد و خانم دانشور بود. توی کافه بود. اول به شکل خصوصی مطرح بود. بعد ما آن را با دیگران مطرح کردیم و دیگران هم پاسخ مثبت دادند. یعنی این‌که باید کانونی تشکیل شود و علیه سانسور مبارزه شود و نویسندگان نیاز به تشکیلات غیردولتی دارند.

◀ما از آل‌احمد دعوت کردیم و به خاطر سن و احترام به او، جلسه را در منزل او برگزار کردیم. حتی به او گفتیم شما توی مسائل سیاسی و فرهنگی چند پیرهن بیش‌تر پاره کرده‌ای و وقتی با ما همراه شوی به نفع همه است و به نفع بود، چون دولت هم از صراحت آل‌احمد می‌ترسید و از طرفی به دلیل حرمت آل‌احمد خیلی‌ها آمدند و شرکت کردند. در این تردیدی نیست که ما از او کم‌سن‌تر و کم‌سابقه‌تر بودیم و نیاز به کسی مثل او داشتیم و تشکیل کانون یکی از بزرگ‌ترین کارهای دموکراتیکی است که صورت گرفته و از قبل بارها و بارها بحث آن در این‌جا و آن‌جا مطرح بوده و به نظر من نمی‌شود این را به تنهایی به کسی نسبت داد. آل‌احمد و دانشور بزرگ‌تر از ما بودند و تجربه مبارزه آل‌احمد به درد ما می‌خورد و ما نمی‌خواستیم خودمان را از تجربه‌ آن نسل محروم کنیم. نیاز به آنان بود که کانون، سقفی برای همه باشد. آل‌احمد قوی، سالم و صریح بود و غیرتمند نسبت به حق و حقانیت. او حرفش را می‌زد. در جلسه‌ای که ما رفته بودیم به هویدا اعتراض کنیم موقعی که او می‌گفت ما سانسور نداریم آل‌احمد مشتش را بلند کرد و زد روی میز و گفت که من از طرف نویسنده حرف می‌زنم و مسئله‌ من این است. بسیار شجاعانه عمل کرد. در جمعی که ما بودیم دیدیم برای اولین‌بار یک نفر شهامتی غیرقابل تصور از خود نشان می‌دهد. هویدا مرعوب شد. در گذشته حرف این‌ها زده شده و موجود است. (مهرنامه، شماره ٣٨)
@matikandastan