📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
سیاوش پادرمیانی کرد که او را ببخش شاید پندپذیر باشد و به راه آید و شاه پذیرفت
سیاوش پادرمیانی کرد که او را ببخش شاید پندپذیر باشد و به راه آید و شاه پذیرفت . سودابه را دوباره به شبستان بردند پس از مدتی دوباره دل شاه پر از مهر سودابه شد و سودابه نیز دوباره به بدگویی از سیاوش میپرداخت و شاه را بدگمان میکرد . در همین زمان بود که شاه شنید که افراسیاب با صدهزار ترک بهسوی ایران آمده است پس در فکر این بود که چه کسی میتواند هماورد او شود . سیاوش با خود گفت: بهتر است من به جنگ او روم تا از چنگ سودابه و بدگمانی پدر خلاص شوم پس نزد شاه رفت و تقاضای خود را گفت و شاه هم شادمانه موافقت کرد و رستم را نزد خود خواند و گفت که با سیاوش همراه شود بنابراین سپاهیان را آماده کردند و مجهز و کامل با دوازده هزار سپاهی پهلوی و پارس و بلوچ و کرد و گیلانی و خلاصه هر ایرانی پهلوانی را که آماده بود مهیا کردند . کاووس تا جایی سیاوش را همراهی کرد و با ناراحتی و اشک و آه با او خداحافظی نمود . گویا دلشان گواهی میداد که دیگر دیداری نخواهند داشت