از این پس هر هفته با یک داستانک با شما همراه می‌شویم:.. داستان: از.. قدیم‌ها همه چیز فرق می‌کرد

از این پس هر هفته با یک داستانک با شما همراه می شویم:

داستان:#قدیم_ها_همه_چیز_فرق_می_کرد از #یورگن_بکر

قدیم ها همه چیز فرق می کرد. شهر ها خیلی بزرگ تر و دهات هنوز دهات بودند. قدیم ها هنوز عدالتی بود و هر کس نمی خواست بشنود، مجبور بود حس کند. آن وقت ها معلم های ما هنوز معلم پدر و مادر ما هم بودند. یک شنبه ها لباس روز یک شنبه می پوشیدیم. کلیسا هنوز در ده بود. هنوز کنار راین نگهبان بود. قدیم ها می دانستیم خدا با ماست. قدیم ها هنوز هانس موف می آمد. هر کس را می گرفتیم، جایش روی تیرک شنکجه بود. تابستان ها تابستان درست و حسابی بود. تعطیلات همیشه تمام نشدنی به نظر می رسید. شیر هنوز سالم بود قدیم ها می دانستیم به چه چیز باید تکیه کنیم. آن وقت ها مردم هنوز پیاده روی می کردند. هر کس که در رستوران می نشست، به زودی در کلینگل پوتس هم غذا می خورد. قدیم ها مردم هنوز پیاده راه می رفتند. آن وقت ها مردم از ساختمان هایشان نگهداری می کردند. آن وقت ها این جور چیز ها نبود. آن وقت ها هنوز دشمنانی داشتی که می توانستی توی سفیدی چشمشان نگاه کنی. هرجا می رفتی، همیشه یک همزبان پیدا می کردی. کسی که از چیزی اطلاع نداشت، ساکت می ماند و کسی هم که مطلقا از چیزی خوشش نمی آمد، می توانست گورش را گم کند. قدیم ها هنوز هویج بود، چینی و سرخپوست بود. قدیم ها همه چیز خیلی آسان تر بود. آن وقت ها هرگز چنین چیز هایی پیش نمی آمد. آن وقت ها این همه چیز وجود نداشت. قدیم ها وقتی از قدیم ها حرف می زدی، مردم گوش می دادند.
________________________________

یورگن بکر: متولد ۱۹۳۲در کلن،شاعر، نویسنده و نویسنده نمایش نامه های رادیویی.
کلینگل پوتس: نام زندانی قدیمی در میدانی به همین نام در کلن

Telegram.me/Anjomane_dastani_rahtaab

از کتاب:#داستانک_ها ترجمه:#ناصر_غیاثی#نشر_ثالث