👆مردم روی به حسین آوردند.. ابوالجنوب تیری افکند و آن تیر بر پیشانی حسین نشست

👆مردم روی به حسین آوردند.
حسین یک شربت آب می‌خواست و هر وقترو به سوی شریعه می‌کرد, همه یکباره حمله می‌کردند و او را از آب دور می‌ساختند.
ابوالجنوب تیری افکند و آن تیر بر پیشانی حسین نشست. آن را برکند و خون بر روی و محاسنش روان گشت.
مانند شیر خشمگین بر آنها تاخت و به هرکس می‌رسید، به شمشیر او را می‌زد.
تیر از همه جانب بر حسین می‌باریدند و بر گلو و سینه‌اش می‌نشست و می‌گفت «ای امت نابکار، حرمت پیغمبر خود، محمد، را درباره اولاد او نگاه نداشتید. پس از من از کشتن هیچ یک از بندگان خدا هراسی ندارید و کشتن همه کس بر شما آسان است. به خدا سوگند که من امیدوارم مرا به عوض خوار کردن شما کرامت عطا فرماید و از شما انتقام بکشد از جایی که ندانید.»
حصین ابن مالک سکونی گفت« یابن فاطمه، خدا از ما چگونه انتقام کشد؟»
گفت «جنگ در میان شما افکند و خون شما را بریزد. آنگاه عذابی دردناک فرستد بر شما.»
کتاب آه