📢روایت قیصری از شیطان و لکه‌ی سیاه بورخس

📢روایت قیصری از شیطان و لکه‌ی سیاه بورخس
@matikandastan

سمیه لندی اصفهانی: «جشن همگانی» مجموعه داستانی از مجید قیصری است با لایه‌های زیرین جنگ، ادبیات کهن، دین و مسائل به‌روز و اجتماعی. این یادداشت نگاهی به سه داستان این مجموعه یعنی «موسی دیگر»، «شر کامل» و «هر شب یکی از این گله کم می‌شود» است و بررسی شباهت‌های این داستانها با ویژگی‌های نوشتاری خورخه لوئیس بورخس. شگفت‌انگیزی و رئالیسم جادویی، از ویژگی داستانی بورخس است. او در داستانهایش هم به فلسفه و ادیان نظر دارد و هم به تاریخ و رمز و راز. در داستان‌های او هر رویداد غیرعادی و خارق‌العاده، عادی و معمولی جلوه داده می‌شود و بی‌غرض و بی‌طرف‌بودن راوی این ویژگی را دو چندان می‌کند. با این تعریف به سراغ داستان «موسای دیگر» می‌‌رویم. راوی در این داستان ما را با مسأله‌ای روبرو می‌کند که اتفاقا بی‌ربط به نوشته‌های بورخس نیست. لکه‌ای مرموز در نوشته‌های بورخس که بهانه‌ای برای راوی می‌شود و به دنبال حقیقت به اتفاقات تاریخی مسلمانان می‌رسد. آیا این موسایی که بورخس از آن یاد کرده همان موسی پسر عمران است یا موسایوس شاعر یونانی قرن چهارم و یا موسی پسر جعفر پیشوای هفتم مسلمانان شیعه؟ مجید قیصری در این داستان شارح غیر بومی ‌بورخس می‌شود و روایتی را از زندگی موسی بن جعفر (ع) نقل می‌کند. روایتی شگفت‌. شیری که با اذن موسی بن جعفر (ع) زنده می‌شود و جادوگر را می‌درد. آیا شیر در آن مکان وجود داشته یا در پرده بی‌جان بوده؟ راوی در این داستان بی‌طرف است تا جایی که خوانندة داستان خیال می‌کند با یک تحقیق علمی ‌برخورد کرده است. در این داستان ویژگیهای سبک بورخس را به طور آشکار می‌توان دید و در دو داستان دیگر این ویژگیها به صورت غیر مسقیم آمده است. در داستان «شر کامل» این سؤال مطرح می‌شود که آیا شیطان در بین ما رفت و آمد دارد؟ شیطانی که همه معتقدند اهل آسمان است ولی در روایات داریم که خودش و بچه هایش قسم خورده اند انسانها را گمراه کنند. آیا شخصی که در این داستان می‌خواهد شناسنامه برای کودکش بگیرد خود شیطان است؟ در این داستان نیز ما با شگفت‌انگیزی و رئالیسم جادویی روبرو می‌شویم. مأمور ثبت اسنادی که وظیفه دارد از نوشتن اسامی‌ خاص بر کودکان جلوگیری کند و فردی که اصرار دارد اسم کودکش شیطان باشد. فردی که چشمانش سرخ است و نفسش سرد و این ویژگیها در ادبیات کهن برای شیطان آمده است. آن فرد دلیل این کار خود را اینگونه بیان می‌کند؛ تکبر و خودخواهی کودکش. می‌گوید: «از وقتی به دنیا آمده نه کسی خندة او را دیده و نه گریة او را.» تکبر، صفتی که در ادبیات کهن و روایات مذهبی مسلمانان برای شیطان آمده است و قیصری به طور غیرمستقیم آن را به کودکی که قرار است نامش شیطان باشد نسبت می‌دهد. در این داستان راوی بی‌طرف است. در ابتدای داستان راوی می‌گوید: «پیشاپیش اعلام می‌دارم در این رخداد نامیمون هیچ تقصیری مستقیما متوجة این حقیر نمی‌باشد.» و سؤالی که اینجا مطرح می‌شود این است که چطور کلمة سلطان در شناسنامه به شیطان تبدیل می شود؟ این داستان نیز پلی می‌زند به دین و ادبیات. از دیگر ویژگیهای بورخس نهیب به انسان مدرن است و قراردادن او در مقابل ویژگیهای انسانی و سنتی. با این ویژگی به سراغ داستان سوم یعنی «هرشب یکی از این گله کم می‌شود» می‌رویم. پیرزنی تنها در شهری مدرن و قرار گرفتن سنت و مدرنیته روبروی هم. آیا سنت پیروز می‌شود یا مدرنیته؟ شاید هم هر دو مکمل یکدیگر باشند. ولی به‌هرحال در این داستان سنت صداهایی را می‌شنود که مدرنیته آن را باور ندارد. سنت ادعا دارد که با زوزه‌ی گرگ، عزرائیل نمایان می‌شود و یکی را می‌برد. در شهر مدرنیته فقط مرگ است که چاره ندارد. انسانها هرچقدر هم به خود نقاب‌های مختلف شهرت و مقام و پول بزنند، جلوی مرگ نمی‌توانند بایستند و حالا پیرزن با چوب‌دستی خود نگهبان تمام مردم شهر مدرنیته شده تا گرگ را از آنجا براند. پیرزن فقط ندا دهنده‌ای است که انسانها را به یاد مرگ می‌اندازد. ندا می‌دهد و می‌رود. بعضی صحبت‌هایش را باور می‌کنند و بعضی او را می‌رانند. در این داستان نیز با ویژگی‌ رئالیسم جادویی و شگفتی در پایان‌بندی روبه‌رو می‌شویم. آتشی که بعد از رفتن پیرزن روبه‌روی پارک و مجتمع روشن می‌شود و کسی نمی‌داند این آتش از کجاست؟ «پیرزن خودش نیست ولی روشن بودن آتش جلوی مجتمع مایه‌ی دلگرمی ساکنان است، آتشی که نمی‌دانیم هر شب چه کسی روشن می‌کند.»
@matikandastan