داستانک «عروس» نوشته «بلقیس سلیمانی».. سکوت علامت رضا بود، این را هر دو می‌دانستند

داستانک "عروس" نوشته "بلقیس سلیمانی"

پسرک دوچرخه سوار به سرعت از کنار دخترک دانش آموز رد می شد و می پرسید : «عروس مادر من می شی؟» دخترک هرگز به این سوال پاسخ نمی داد. سکوت علامت رضا بود، این را هر دو می دانستند. پسرک در هفده سالگی به جبهه رفت و در چهل و دو سالگی دخترک بازگشت و در قبرستان شهر کوچک آرام گرفت. فردای روز تشییع استخوان های پسرک، زن سر مزار او رفت. همان پسر شوخ و شنگ هفده ساله در قاب عکس به او لبخند می زد. دخترکی شش ساله ظرف خرما را جلوش گرفت و گفت: «چقدر پسرتون خوشگل بوده!»