گفتگوی خواندنی سیمین دانشور و پرویز ثابتی و درباره نقشه قتل جلال آل احمد

گفتگوی خواندنی سیمین دانشور و پرویز ثابتی و درباره نقشه قتل جلال آل احمد
@hammihann
خانوم سیمین می‌گفت: من و جلال بهار و تابستان، هنگام عصر، دستِ هم را می‌گرفتیم و خیلی عاشقانه از میدان قدس تا تجریش پیاده می‌رفتیم و برمی‌گشتیم. در یکی از این روزها که در خانه‌تنها بودم، یک نفر به خانه ما زنگ زد؛ گوشی را برداشتم و یک آقایی آن‌طرف خط گفت خانوم می‌دانم که آقا منزل نیست؛ خواستم از فرصت استفاده کنم به شما تذکری بدهم که به دردتان می‌خورد. خانوم سیمین به مخاطبش می‌گوید شما قبل از هرکاری خودتان را معرفی کنید. طرف می‌گوید مهم نیست، من یک بنده خدا هستم که می‌خواهم کمک‌تان کنم.
خانوم سیمین جواب می‌دهد: من با بنده خدایی که شرط ادب را به جا نیاورد حرفی ندارم بزنم. خداحافظ شما. گوشی را کوبیدم سرجایش. دو، سه دقیقه بعد دوباره تلفن زنگ خورد. تلفن را برداشتم.
همان آقا با یک لحن مودبانه‌تر سلام کرد و عذرخواهی کرد و گفت: حق با شماست. من پرویز ثابتی هستم. اسمم را لابد از آقا (آل‌احمد) شنیده‌اید.
سیمین ‌گفت: فوری ازش پرسیدم شما از کجا می‌دانید شوهرم در این لحظه منزل نیست؟ نکند علم غیب دارید؟
ثابتی خندید و گفت نه خانوم وظیفه من ایجاب می‌کند از خیلی چیزها باخبر باشم.
به او گفتم: عجب، لابد یکی از وظایف ایجابی شما ردگیری آدم‌هاست.
ثابتی این‌بار نمی‌خندد و می‌گوید: نه، البته نه هر آدمی، آدم‌هایی که خوش‌شان می‌آید برای خودشان و خانواده بی‌گناهشان مشکل و دردسر بتراشند.
سیمین می‌گفت: پدرسوخته داشت غیرمستقیم حالی می‌کرد که من، یعنی زن جلال، بی‌گناهم، اما ممکن است به خاطر کارهای شوهرم به دردسر بیفتم. به ثابتی گفتم: از بذل توجه شما خیلی ممنونم. زودتر بفرمایید چه امری دارید.
ثابتی می‌گوید: می‌خواستم یک پیغام بدهم؛ به آقا بفرمایید این قدر در اینجا و آنجا از اعلی‌حضرت و آقای نخست‌وزیر انتقاد نکنند، آدم‌های دهن‌لق و خبرچین در هر محفلی حضور دارند و موبه‌مو به ما گزارش می‌دهند.
سیمین می‌گوید: درباره آدم های دهن‌لق نه من شک دارم نه شوهرم. آدم‌های چاپلوس و نمک‌به‌حرام روزبه‌روز بیشتر می‌شوند. آقای آل‌احمد هم از دست آن‌ها به فغان آمده. می‌فرمایید چه‌کار کنیم؟
آقای ثابتی می‌گوید: خبر دارم که عصرها شما با آقا دونفری به گردش و پیاده‌رَوی می‌روید. در جریان باشید یکی از همین روزها که عاشقانه در حاشیه خیابان قدم میزنید و می‌گویید و می‌خندید. ممکن است بر حسب تصادف یک راننده مست لایعقل که مشاعر درستی ندارد و پشت کامیون یا هر وسیله سنگین دیگری نشسته، اختیار ماشین از دستش در برود و به طور تصادفی به جای پدال ترمز، پایش را روی پدال گاز فشار بدهد و ناگهان وارد پیاده‌رو بشود و جلوی چشم شما، آقا را زیر بگیرد؛ نمی‌گویم عمدی. همه چیز تصادفی و ناگهانی اتفاق می‌افتد؛ آن‌وقت اولین کسی که برای شما پیام تسلیت و یک تاج گل بزرگ می‌فرستد، همین آقای نخست‌وزیر است که آقا مدام از او انتقاد می‌کند.
خانوم سیمین می‌گفت: وقتی این‌چیزها را گفت از ترس پشت تلفن یخ کردم؛ مردک بی‌همه‌چیز علنی تهدید می‌کرد برای کشتن جلال نقشه کشیده‌اند. به خودم مسلط شدم و خیلی محکم گفتم: آقاجان عمر آدم دست خداست؛ آقای آل‌احمد هم آنقدر بچه نیستند که بشود با این سناریوهای پیش‌پاافتاده فریب‌شان داد.
ثابتی گفت: به هرحال همه چیز دست خدا نیست؛ خود آدم‌ها هم در تعیین سرنوشتشان نقش دارند و در حقیقت این ما هستیم که با حرف‌ها و عملکردمان آخر و عاقبتمان را تعیین می‌کنیم.
خانوم سیمین به ثابتی می‌گوید: آقای آل‌احمد می‌داند که چه می‌نویسد و چه حرفی می‌زند؛ شوهر از کسی و چیزی نمی‌ترسد؛ سینه‌اش برای گلوله حاضر است.
ثابتی می‌گوید: خانم آل‌احمد! این مملکت به اندازه کافی امام‌زاده دارد؛ تعداد امام‌زاده‌ها آن‌قدر زیاد است که مردم درمانده‌اند کدامشان حقیقی‌اند و کدامشان دروغی؛ سازمان امنیت به هیچ عنوان نمی‌خواهد همسر شما را سینه دیوار بگذارد و به تعداد کثیر امام‌زاده‌ها یکی دیگر اضافه کند، بشر پیشرفت کرده است، برای تنبیه آدم‌ها راه‌های موثرتری وجود دارد، راه‌هایی که آب از آب تکان نمی‌خورد و همه چیز تصادفی و اتفاقی جلوه می‌کند.
به او گفتم: آقای محترم! می‌شود برای یک دوره کوتاه مردم را فریب داد ولی دیر یا زود پرده‌ها کنار می‌روند تا سیه‌روی شود هرکه در او غش باشد و بعد تلفن را قطع کردم.

مهرنامه شماره 44
گروه مطبوعاتی هم میهن@hammihann