این دفه بار پنجم بود که به سرطان مبتلا شدم. هفده ساله درگیرم

این دفه بار پنجم بود که به سرطان مبتلا شدم . هفده ساله درگیرم. این دفه تومور قدِ یه نقطه بود توی اسکن و عکس ها . برای همین اسم رمانم رو گذاشتم «به اندازه ی یک نقطه»
دیگه دوستای قدیمی شدیم من و این بدخیم لاکردار.
ولی برام برکت هم داشته. هربار اومد طوفانی توی زندگیم به پا کرد و رفت .بعد من به دنیا به چشم جدیدی نگاه کردم و کاری نو شروع کردم یا هنری جدید یاد گرفتم.اگه قابل بوده باشه.
آخرین نقاشیم در نمایشگاه تابستون بود. گمون می کردم اون آخرین نقاشیه که می کشم و این آخرین داستانه که می نویسم.
من حتی یه بار برای چند دقیقه از دنیا رفتم...یه دالون نورانی بود لیز خوردم.سبک شدم.دیگه درد نداشتم.نگران کسی نبودم .ولی یه دفه افتادم توی جسم خودم درست وقتی که همه داشتن دورم گریه می کردن. باورشون نمی شد.یه دفه همه شون گفتن برگشت.برگشت به زندگی.اشک و شکرگزاری در هم شد.
ولی چقدر دنیای مرگ عجیب بود.نورانی.زیبا.باورنکردنی.
دکترها چندان امیدی نداشتن.ولی خب من آماده نبودم برای رفتن.به خداوند گفته بودم همین رو.
حتی نمی دونستم به آخر این رمان می رسم یا نه. ولی روز به روز و ساعت به ساعت و لحظه به لحظه نوشتمش.۲۲۲ روز مبارزه ی سخت و نفس گیر خودمو با این بدخیم. به این امید که به دیگران راه و رسم این نبرد رو گفته باشم.
ژیلا تقی زاده


@dastanirani