📢ادیپ صمد بهرنگی. به مناسبت ٩ شهریور و غرق شدن بهرنگی در ارس. سال از مرگ خالق «الدوز» گذشت

📢اديپِ صمد بهرنگی
به مناسبت ٩ شهريور و غرق شدن بهرنگي در ارس
@matikandastan

٤٨ سال از مرگ خالق "الدوز" گذشت

حامد داراب: 1️⃣ نوشتن داستان دست كم، اگرچه حتي برآمده از تخيل و رويا؛ با اين همه، روشي براي بيان درونيات فرد، در قالبي سمبوليك است. درونياتي كه از زيست اجتماعي، و هويت فرهنگي يك مولف سرچشمه مي گيرد و به همين بهانه نيز جامعه پذير است. صمد بهرنگي از قبيله همين نويسندگاني است كه اگر چه در ظاهر داستان هايش كودكان و نوجوانان را به عنوان بخشي از يك جامعه مورد نظر دارد، اما در اغلب آثارش پيام هاي كلاني خطاب به جامعه بالغ دارد.

2️⃣ در اين ميان اما استفاده او از نظريه "عقده اديپ" يكي از ويژگي هاي متني بهرنگي است؛ كه در همه آثارش به شيوه اي پر رنگ و تفكر شده پيداست. بررسي همه آثار صمد بهرنگي نشان مي دهد او در داستان هايش، مرحله چهارم نظريه "اديپ" زيگموند فرويد، يعني مرحله "آلتي" كه بر ميل ناهشيار كودك به والد جنس مخالف تمركز دارد را به عنوان يك اصل در ارتباط شخصيت هاي داستانش، گنجانده است. در تمامي قصه هاي بهرنگي تنها يكي از والدين همراه با شخصيت كودك وجود دارد، كه آن نيز والد جنس مخالف است. والد ديگر يا فوت كرده، يا طلاق گرفته و يا به دليل اشتغال در جايي بسيار دور حضور ندارد. در قصه "الدوز و كلاغ ها" و همچنين "الدوز و عروسك سخن گو" مادر الدوز از پدر طلاق گرفته است، و الدوز با پدر و نامادري نامهربانش زندگي مي كند؛ از سويي پدر ياشار براي كار در شهري ديگر زندگي مي كند و در كنار او و مادرش نيست. به هر روي، داستان "كچل كفترباز" نيز اينگونه آغاز مي شود:"در زمان هاي قديم كچلي با ننه پيرش زندگي مي كرد"...

3️⃣ در اغلب داستان هاي بهرنگي از روابط پدر و مادر در جايگاه والدين هرگز خبري نيست. پدر در داستان هايش، اغلب موجودي نامهربان، و بي كفايت است. كه اين هر دو را از محيط اجتماعي شان در خود دارند. از سويي مادر، نقشي حمايت كننده دارد و به عنوان مامني از امنيت تصوير مي شود. بهرنگي همواره از مثلث پدر، مادر و فرزند يكي از والدين را حذف كرده است. و تلاش مي كند تا در داستان ها و قصه هايش به حل عقده اديپ دست زند.

4️⃣ بايد گفت كه بهرنگي در قالب كودك، در داستان اختيار عمل را به دست مي گيرد و به نقد فرامين والد نيز مي پردازد:"ننه كلاغه گفت مي آيم لب خوض صابون مي دردم و مي روم. الدوز گفت: دزدي گناه داره، ننه كلاغه گفت: بچه نشو، گناه چيست، گناه اين است كه صابون روي زمين بريزد و من و بچه هايم گرسنه باشيم"...
(روزنامه همدلي مورخ ٩ شهريور ١٣٩٥)
@matikandastan