📢این زن روستایی ماست و شیر می‌دهد، کتاب و روزنامه می‌گیرد

@matikandastan
📢این زن روستایی ماست و شیر می‌دهد، کتاب و روزنامه می‌گیرد
📢📢«ارنست همینگوی» روزنامه‌نگار محبوبم است

زهرا کشوری: 📃پیدا کردن زنی که «همینگوی» محبوب‌ترین روزنامه‌نگارش است، راحت نیست. زنی روستایی که سواد زیادی ندارد اما «چخوف» می‌خواند. صبح‌هایش را با دوشیدن گاوها شروع می‌کند در حالی که به سرنوشت «ربکا» فکر می‌کند. کشاورز نمونه شده است. لای کتاب‌هایش پر از تکه روزنامه‌هایی درباره نویسندگانی است که دوست دارد. زنی دامدار که در چند دقیقه زندگی «بالزاک» را برایت روایت می‌کند، نویسندگان روس را دوست دارد اما برای «فرحناز علی‌مددی» همینگوی چیز دیگری است.

◀جایی در 35 کیلومتری «فیروزکوه» زنی روستایی دارد کنار گوسفندهایش «جنگ و صلح» تولستوی را می‌خواند. برای او اما اصل چیز دیگری است. می‌پرسد: «از روزنامه ایران زنگ می‌زنی؟ من این روزها بیشتر «ایران» می‌خوانم و جام جم.» وسط سؤال‌های من خودش قرار دیدار را می‌گذارد: «فردا می‌آیم ایران.»


◀«هدفت از این کار(مصاحبه) چیه؟»
-شما شخصیت جذابی دارید.
-آهان می‌خواهید شمارگان روزنامه را بالاببرید و بگویید مثلاً یک زن روستایی هم به «روزنامه» علاقه دارد.

◀بی‌شک اگر مسیر زندگی‌اش جور دیگر رقم می‌خورد، امروز یک روزنامه‌نگار منتقد بود که قلمش تن و جان هر مدیر کم کاری را می‌لرزاند!

◀زمستان‌ها اطراف مزرعه جز او و خانواده‌اش هیچ پرنده‌ای پر نمی‌زند. وقت زیاد است برای خواندن. با پدر و پسرش زندگی می‌کند.

◀او حرف‌های زیادی دارد که می‌توانست در قالب یک مقاله خواندنی در صفحه فرهنگی یک روزنامه بنشیند اما جای او به عنوان یک «روزنامه‌نگار تخصصی حوزه محیط زیست» هم در رسانه‌ها خالی است. اجرای طرح ناموفق«طوبی» را آنقدر اشتباه می‌داند که از آن به عنوان یک «خیانت» بزرگ یاد می کند. چرا؟ چون ایران در منطقه خشکسالی است. روی خط است. خودش می‌پرسد: «خط چیه؟» جواب هم می‌دهد: «خط فلات. جاهایی که فلات هستند آب زیر زمینی‌اش کم است. اما در طرح طوبی آمدند و مجوز چاه دادند؛ تمام چشمه‌ها خشک شد. هیچ کس نیامد بپرسد که این آب کجا را آبیاری می‌کند. کدام زمین را سیراب می‌کند؟» راه حل هم دارد: «آنها باید همین چشمه‌ها را «بهینه» می‌کردند و به «بهره‌وری» می‌رساندند. هم کشاورز را نابود کردند هم دست یک عده سودجو را باز گذاشتند.»

◀اول دبستان شاگرد اول می‌شود: «خانم معلم به مادرم گفت که 20 هزار تومان بده تا عکس دخترت را توی کیهان بچه‌ها چاپ کنیم. مادرم نداشت. مدیر خودش پولش را داد.» شوق و ذوق کودکی می‌دود در چشمانش که 50 سال دقیق دنیا را برانداز کرده و در هیچ بحثی کم نمی‌آورد. هرچند حالا چشم هایش «کم سو» شده‌اند و نتوانسته آخرین کتابی را که خودش خریده است بخواند؛ «ربکا».

◀کلاس سوم - چهارم ابتدایی است که کاریکاتورهای کیهان بچه‌ها او را جذب می‌کند: «همان کاریکاتورهایی که گوشه‌اش می‌نوشتند.» کلاس پنجم ابتدایی شروع می‌کند به خواندن پاورقی‌های «پرویز قاضی سعید» پاورقی‌نویس روزنامه اطلاعات.

◀نخستین کتاب را از معلمش هدیه می‌گیرد: «ماهی سیاه کوچولو» صمد بهرنگی. او خودش هم در زندگی زنان روستایی یک ماهی سیاه کوچولو است که بر عکس جریان آرام زندگی را در یک محیط روستایی، شنا می‌کند.

◀بعد از ماهی سیاه کوچولو، کتاب‌ها همه زندگی‌اش می‌شوند. «شاهزاده و گدا». می‌گوید: «برای یک نویسنده امریکایی بود.» آرزوهای بزرگ «چارلز دیکنز»... خانم هاویشام. «الیورتوییست». «جنایات و مکافات ».
- نویسنده‌های روسی خیلی خوبند...

◀ بعد کم کم رفتم سراغ «بالزاک. سه تفنگدار. در خاک خفته.» رمان‌های ایرانی را زیاد دوست ندارد. چرا؟: «چون حرف هایشان گلیشه (کلیشه)ای است. تکرار است، به درد نمی‌خورد. وقتی دارند خاطرات را تعریف می‌کنند با القاب تعریف می‌کنند. این همه القاب توی زندگی لازم نیست.» تأکید می‌کند: «البته به بعضی از نویسنده‌ها توهین نشود.»

◀«سیمین [دانشور] هم زن فهمیده ای بود. خدا بهش اولاد نداد.» بین پرسیدن و تأیید کردن مردد است، می‌گوید: «تو ایران خوابیده(دفن شده).» بحث را می‌کشاند به یوش: «نیما، پایه‌گذار شعر نوین ایران بود. سهراب سپهری، شاملو، فروغ فرخزاد و... همه از نیما اقتباس کردند اما پروین اعتصامی نه. پروین دیوان داشت مثل سعدی و حافظ.»

◀وسط حرف هایش یاد زمینش می‌افتد: «قاضی‌ها با مردم تند حرف می‌زنند. به قاضی گفتم من شمشیر ندارم اما تو داری. گفت: «شمشیرم کجاست؟» گفتم: «نوک قلمت.» گفت: «زیادی حرف می‌زنی.» گفتم: «من جسارت نکردم. آقای قاضی تو مدارک را می‌بینی اما درد مرا درک نمی‌کنی.» زل می‌زند به ضبط خبرنگاری. می‌گوید: «چقدر ضبط‌ها کوچک شده‌اند. کوچک‌تر هم می‌شوند. الان خبرنگارها تو عینک هم ضبط صوت دارند.»

◀«من هیچ وقت چیزهای بد ماهواره را نگاه نمی‌کنم.» خبر دارد که یک مسلمان پاکستانی شهردار لندن شده است. می‌گوید: «شما ببینید