تصمیم گرفتم تا ظهر توی رخت خواب بمانم. شاید اگر ظهر بیدار بشوم قیافه‌ام بهتر شود، حالم بهتر شود

تصمیم گرفتم تا ظهر توی رخت خواب بمانم. شاید تا آن موقع نصف آدم های دنیا بمیرند و مجبور باشم فقط نصف دیگرشان را تحمل کنم.
شاید اگر ظهر بیدار بشوم قیافه ام بهتر شود، حالم بهتر شود.
بعد تلفن زنگ زد. گذاشتم زنگ بزند. هیچوقت صبح ها تلفن جواب نمی دادم. تلفن پنج بار زنگ خورد و بعد قطع شد. با خودم خلوت کرده بودم.
تنها ماندن با خودِ مزخرفم بهتر از بودن با یک نفر دیگر بود. هرکسی که باشد. همه شان آن بیرون دارند حُقه های حقیر سر همدیگر سوار می کنند و کله معلق می زنند.
پتو را تا گردنم بالا کشیدم و صبر کردم.
عامه پسند - چارلز بوکوفسکی
مترجم : پیمان خاکسار

کانال انجمن ماتیکان داستان
https://telegram.me/matikandastan