📌طنز. 📢کتاب‌هایی که نباید خواند!

📌طنز
📢کتاب‌هایی که نباید خواند!
@matikandastan

یاسر نوروزی: «یغلوی و قابلمه همدیگر را نگاه کردند و این پایان زندگی عاشقانه آن‌ها بود»! وقتی رمانی با این جمله شروع شود چه فکری می‌کنیم؟ خب طبیعتاً احساس می‌کنیم ماجرا درباره زندگی کاسه بشقاب و بادیه و این‌هاست. خیلی هم زور بزنیم شاید بتوانیم آن را به شکل نمادین ببینیم و روابط قاشق و چنچال و کف‌گیر را از این طریق آندوسکوپی کنیم! واقعیت ماجرا اما می‌دانید چیست؟ مترجم نمی‌دانسته «یغلوی و قابلمه» یک‌جور ضرب‌المثل چینی است و اشاره به غم و اندوه دارد. یعنی مقصود این بوده که «آن دختر و پسر غمگینانه به هم نگاه کردند» نه اینکه «یغلوی و قابلمه» به هم نگاه کنند! حالا ما خوانندگان بدبخت چه باید بکنیم؟ با طناب مترجم برویم در چاه معانی؟ اندونزیایی یاد بگیریم تا بتوانیم متن اصلی کتاب را بخوانیم؟ یک دوست جاوه‌ای و سوماترایی پیدا کنیم برای‌مان ترجمه کند؟ اگر فارسی بلد نبود چه؟ زحمت بکشیم به او فارسی بیاموزیم تا او هم بعدا بیاید زحمت بکشد به ما جاوه‌ای بیاموزد تا در نهایت غلط‌های ترجمه را از توی دهان متن بکشیم بیرون؟ می‌دانید؟ نثر بعضی از رفقای مترجم شبیه همان قابلمه برنجی است که توی سربازی دادند دستم و گفتند ببرم پیش جناب سرهنگ. چه می‌دانستم وسط راه از دستم می‌افتد پخش و پلا می‌شود روی خاک؟ چاره‌ای نبود. خم شدم با کف دست سالمش را سوا کردم و خاکی‌پاکی‌هایش را هم ریختم ته قابلمه که سرهنگ نفهمد اضافه خدمت بهم بزند. منتها جناب سرهنگ درست است جناب سرهنگ است ولی خب آدم که هست. برنج‌ها با خاک و سنگ و گل و لای رفت زیر دندانش و گفت: «این چیه نوروزی؟» برایش توضیح ندادم که برنجش را وسط راه خاک‌مال کرده‌ام. در عوض گفتم: «لابد برنجش خوب نبوده جناب سرهنگ!» جناب سرهنگ همانطور که زبانش را در دهان قوس می‌داد تا خاک و خل را از اغذیه جدا کند، گفت: «برو خودتو معرفی کن دژبان!» بعد هم یک روز برایم زندان نوشت تا بروم آن تو فکر کنم آدم شوم. وقتی پا می‌کوبیدم از خدمتش مرخص شوم بروم زندان، اضافه کرد: «خوب اون تو فکرهاتو بکن ببین برنجش خوب نبود یا چی؟!» من البته نیازی نبود آن تو فکر کنم چون از قبل می‌دانستم چه بلایی سر برنج آورده‌ام. وضعیت ما و این صفحه ادبیات هفته پیش هم شده این. رفقا! چرا انتظار دارید همه‌اش از کتاب‌های شما تعریف کنیم؟ اغلب آن چیزی که به اسم ادبیات داستانی ایران چاپ می‌شود خوب نیست و ما و بعضی دوستان روزنامه‌نگارمان به روی‌مان نمی‌آوریم. در عوض تبلیغ می‌کنیم، معرفی می‌کنیم، هوراهای الکی می‌کشیم و کف‌های دوانگشتی می‌زنیم. وضعیت کتاب‌های ترجمه هم بهتر از ادبیات داستانی ایران نیست. مترجم آمده یک نویسنده‌ جدیدی را معرفی کرده به اسم فوندوسکو زاخاراتی د مگنولیا اولاورتا قارپوز! بعد می‌گوید خودش او را کشف کرده! متن را که می‌خوانی، در حد انشاهای دبستان است. فقط کم مانده نویسنده‌ بنویسد:‌ »اکنون که قلم در دست می‌گیرم»! نثر مترجم را هم که می‌خوانی، حتا در حد انشاهای دبستان هم نیست. معضلات البته فقط این‌ها نیست. یک عده از مترجمان هم این وسط می‌روند کتاب‌هایی انتخاب می‌کنند که در خارج از کشور هم با سلام و صلوات چاپ شده! بعد مجبور می‌شوند کلا کتاب هفتصد صفحه‌ای را به اندازه یک جزوه «حسابان» یا «هندسه» چاپ کنند! خب خواهرم، برادرم! مگر مجبوری؟ برو یک کتاب دیگر انتخاب کن! البته که نمی‌روند. چرا؟ چون می‌بینند کتاب مذکور در بازار ایران نیست و بهتر است آن را قالب کنند. با این مقدمه بنده در کل این سال‌های روزنامه‌نگاری دو صفحه در همین روزنامه مطلبی چاپ کردم به نام «کتاب‌هایی که نباید خواند.» صفحه‌ای که بازخوردی بسیار بالا داشت و با تعداد بازدیدهای فراوان در صفحات مجازی دست به دست شد. تمام توضیحات این مطلب البته متعلق به من نبود. بعضی از آن‌ها را دوستان انتخاب کردند و به بنده دادند که اتفاقا درست هم انتخاب کرده بودند و از این بابت از آن‌ها سپاسگزارم. اما در پایان دو نکته می‌ماند. اول تشکرم از سردبیر محترم روزنامه که همچنان در این سال‌ها اجازه دادند روند مستقل خودمان را را در روزنامه «هفت صبح» حفظ کنیم و بی‌جهت به کسی نان قرض ندهیم. دوم عذرخواهی از یکی از مترجمان و ناشران محترم. در آن مطلب تنها باکسی که نباید جزو این کتاب‌ها می‌آمد کتابی بود از تیمور ولش با عنوان «او بازگشته است» که انتشارات نگاه آن را چاپ کرده. نه اینکه متن اولیه ایراد نداشته. دوستان انتشارات به بنده اطلاع دادند در چاپ‌های دوم و سوم،‌ اصلاحات لازم انجام شده است و در حال حاضر، متنی که در بازار موجود است، متن قبلی نیست. به همین دلیل از ناشر و مترجم کتاب، خانم مهشید میرمعزی صمیمانه عذرخواهی می‌کنم. (روزنامه هفت صبح)
@matikandastan