📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
Www. rahtaab. ir
Www.rahtaab.ir
خلاصه ، آقایی که شما باشین من سر از دارالتادیب «المیرا» در آوردم .
اون جا یه خراب شده جهنمی واقعی بود . پنج دفعه از اون جا در رفتم . دفعه اول پریدم تو بار یه کامیونی که داشت رخت چرکای زندونیارو می برد بیرون ، . دم در ، ایست بازرسی ماشینو نگه داشت و یکی از نگهبانا متوجه حضور من بین رخت چرکا شد . با باتومش یه سیخونک به پهلوی من زد و خیلی رک پرسید که من اونجا دقیقا دارم چه غلطی می کنم ؟
من هم خیلی معصومانه جواب دادم : « جون ارواح آقات ... من یه مشت رخت چرکم» می تونم قسم بخورم که صداقت حرف زدن من تو وجودش اثر کرد و واسه یه لحظه شک کرد . کمی دور و بر من قدم زد دوبه شک بود که بی خیال من بشه یا نه .
بعد من کارو خراب کردم و ادامه دادم «من از جنس اون پارچه های کتونی راه راه و زبری هستم که واسه دوخت روپوش و فرش ازشون استفاده می کنن »
اینجا بود که خفتمو گرفت و به دستام دستبند زد . آخه هر احمقی می دونه هیچ فرشی رو از کتون نمی دوزن ، حالا هر چقدر هم لحن آدم صادقانه باشه
مجموعه داستان مرگ در می زند _ وودی الن _ ترجمه ی حسین یعقوبی _ انتشارات چشمه
@rahtaab