📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
آخر قصه است و خبر ندارید. او را نمیبینید، روز را میبینید که او نمیگذارد تو بیاید
آخر قصه است و خبر ندارید. او آنجاست، ایستاده جلو پنجره و شما از دستش دلخورید که راهِ نور را سد کرده است. او را نمیبینید، روز را میبینید که او نمیگذارد تو بیاید. همینطور شروع میشود. او آنجاست و حضورش شما را اذیت میکند. دیگر منتظرش نمیمانید. شب برمیگردید و رادیو را روشن میکنید. بوسهای سرسری قبل از کَندن کفشهاتان. بعد، بلافاصله سکوت. نمیدانید چطور اینطور شد. از کِی. فکر میکردید که این امکان ندارد. او نه، شما نه. شما تلهها و روزمرگی را میشناختید، درسها را بلد بودید. انگار مایع رختشویی عشق را میکُشد. هیچوقت این را باور نکردید، نگذاشتید اسیر این کلیشهها شوید. با این همه، دود سیگارش شما را اذیت میکند. این یک نشانه است. از تفسیر نشانهها صرف نظر میکنید.
عشق زیاد هم قیمتی نیست
اثر بریژیت ژیرو
برگردانِ پارسیِ اصغر نوری
ادبیات فرانسه – 2007
چاپ دوم
@matikandastan