اما در درون تو و در اندیشه‎ی تو هنوز خانواده برجاست. از هر وقت بیشتر نگران آنانی

اما در درون تو و در اندیشه‎ی تو هنوز خانواده برجاست. از هر وقت بیشتر نگران آنانی. “همه‎جا حضور داری و به کنار هر غم و اضطرابی ایستاده‎ای” ولی یک پدر مگرچه‎ کرده است. گویی همه چیز در خواب می‎گذرد. “چگونه اینان را تو به وجود آوردی؟ کودکان می‎بایست دریابند تنها پدر چشمه‎ی غم آنان نیست. آیا آنچه می‎گذشت به‎ خواست پدر نظم می‎گرفت آنهم پدری که گویی خواب… ” … “هان؟ چی می‎گم؟ این همه صدا از کجا میاد؟ برم زیر ملافه تموشا بکنم” بی‎شک همه گاه درین اندیشه‎ای‎ که تو آنها را ساخته‎ای. و این یکجور دلهره‎ی وحشتنا کیست که همیشه در تو و با تو به سر می‎برد. اما اگر نیک بنگری… ؟ و “با دقت پا پی شوی. شک می‎کنی. راستی این “من” کیست که آنها را ساخته؟ اینک مدهوشی و به دنبال من سرگردان… ” وای که تو آینه‎ای نمی‎بینی، ترس نگاه به تماشا آمده، و “من” ناپیدا. اما اگر نیک‎ بنگری و با دقت پا پی شوی، می‎بینی “این من وزش نسیمه که داری حس می‎کنی، گلهای‎ تو باغچه و گلدوناس، تابش آفتاب همه روزه‎س، صداهای تو هم و زمزمه‎های گنگ دور دستهاس، آواز گذرنده‎ی یه رهگذره، و هم بدبختی یه پدره، یه پدر نامعلوم، یه پدر گمشده‎ تو سایه‎های اتاق”

و باز “من” در اتاق می‎آید، باز این “من” در من می‎خزد. وای پسرم همانگونه به‎ غمناکی ایستاده، اگر من چشمه‎ی غم او باشم… ؟ و این ایستادن خاموش… ؟ و حالت پراز…

- “پسرم، پسرم به پدر خشم مگیر. او تنها نگاهیست پر از بدبختی” ولی من با خودم حرف می‎زنم، درین اتاق خالی مثل سایه می‎خزم. پیداست آنها فراموشم کرده‎اند. اما خودم؟ درسته، من به آنچه روبرویم می‎اندیشم. “گرچه در آغاز آنچه صورت می‎بست‎ گمان می‎بردم بسته به میل و اراده منست. گویی آگاه می‎بودم چه می‎کنم” … “خیال‎ می‎کردم آن‎گونه که دلم خواهانست کودکانم را می‎پرورم، بزرگشان می‎کنم” و بیخبر پیش می‎رفتم. اما چه پیش آمد؟ انگار اصلا وجود نداشتم. و دریافتم آنچه خانواده‎ را گرد هم آورده، نیروهایی‎ست گنگ و کور و از چشم من پنهان.

من سایه‎ای هستم، درون اتاقی فراموشی می‎شوم. اینک چه می‎کنم؟ گاهی به دشواری تا پشت درمی‎روم. از شیشه درون خانه را می‎نگرم “مادر میاد رد می‎شه. بچه خندون خندون‎ دنبالش می‎دوه، در خونه باز می‎شه دختر داد و قال کنان از مدرسه میاد، بعد پسرم از اتاق‎ میاد بیرون، لابد مدرسه نرفته. ” از پشت شیشه برمی‎گردم، به کنج اتاق سرجایم می‎روم. خیال می‎کنم آنها نمی‎دانند من درین خانه‎ام، کاش ندانند و مرا نشناسند. اما وقتی من از این یک وجب شیشه آنان را می‎بینم، از کارها و رفت‎وآمدشان آگاهم، پس حضور دارم‎ و وجودم بیدارست. همیشه این‎چنین خودم را می‎بینم، اصل اینست که خودم بتوانم‎ فراموش کنم، بی‎شک راهی بایست یافت… “و آنگاه که بجستجویم، ناگاه در اتاق‎ باز می‎شود و پسرم به درون میآید، فریاد می‎کشد: “پسرم فریاد برکش و از او پرسش‎ کن” پسرم در پیشگاه پدر بزرگ خود مدهوش ایستاده گویی در ترسی موهوم دور می‎شود. در نیم باز مانده، باد به درون اتاق می‎وزد. پرده‎ها در تاریکی می‎جنبند. و ملافه سپید مضطرب و بیمارگون درون باد. باد شدت می‎گیرد، گویی دیوارها را از جابر می‎کنند. و من نیستم، هیچ کجا. پندارش چه سخت دشوارست و من چه آسان گم‎ می‎شوم. پدر بزرگ اصلا دود شده و بهوا رفته. ناگاه کنج سقف دو چشم نمایانست. ابتدا دریچه‎ای باز می‎شود آنگاه دو چشم. با هیچ کس آشنا نیست. و دیگر اوست‎ که به آنچه درون اتاق می‎گذرد آگاهست. گفتم اتاق؟ وزگاریست که اتاق هم گم‎ شده. همه‎جا یکسر بیابانست و یکجور خواب بیابانی. اما صورت پدر بزرگ همچنان‎ نمایانست و “من” که فراموش ناشدنیست همه‎جا می‎خزد. “شاید پسرم میندیشد که‎ این “من” اوست. شایدم من چنین می‎اندیشم. ولی ناگاه هر دو پی می‎بریم که او من‎ پدر بزرگ است. اما کدام پدر بزرگ، معلوم نیست. پدری ناشناس در یک شب‎ تاریک. “من” همه‎جا را فرامی‎گیرد. و گویی کسی درین دم خواب می‎بیند. همه‎ چیز درین خواب به دور دستها سفر می‎کند. نقش‎ها و صورتها به خوابناکی می‎گذرد. و ناگهان اتاقی پیدا می‎شود. و من به تماشا ایستاده‎ام. “من” هنوز در اتاق می‎خزد. انگار گونه‎ای بدبختیست که خویشتن می‎پوشد. اما زیر نگاه که می‎نگرم تنها پدر خود را می‎بینم. و پسرم بی‎شک مرا می‎نگرد. ناگاه وحشت سر می‎رسد. هرکدام، پسر و پدر و پدر بزرگ سهمی عظیم ازین وحشت به درون می‎بریم. درین وقت ادراک می‎شکفد دو چشم به تماشا آمده از کنج سقف می‎نگرد. چه بسیارند پدران و چه بسیار اتاقهای خالی که پسر تنها نشسته و تصویر به دیوار آویخته. و صدای دور دست رهگذران از پشت در. بدبختی بی‎سرانجامیست. از یکسو پدرهایی در خواب پدربزرگ. و از دیگر سو پدرهایی‎ پیش چشم پسر. و پدرها همه تنها. اندر و امیان آسمان و… و درین دم “من” ها همه، پدرها همه درون اتاقی جمعند. نه. در همین اتاق.