📢ماجرای مشاجره بهرام صادقی با ابوالحسن نجفی

📢ماجرای مشاجره بهرام صادقی با ابوالحسن نجفی
@matikandastan

ضیاء موحد: ◀من زمانی بهرام صادقی را ملاقات کردم که بهرام صادقی تمام شده بود. بهرام صادقی و تقی مدرسی، نویسندۀ یَکُلیا و تنهایی او، کارشان را با هم شروع کردند و متأسفانه با هم گرفتار اعتیاد هم شدند. فکر می‌کنم امروز دیگر باید این‌ها را گفت. وقتی کسی دچار اعتیاد می‌شود اگر هنرمند هم باشد در آن اوایل نوعی شکوفایی هنری و انرژی کاذب را تجربه می‌کند. این اتفاقی بود که برای صادق هدایت هم افتاد. برنامۀ روزانۀ تقی مدرسی و بهرام صادقی این بود که بعد از مصرف مواد مخدر به سینما می‌رفتند و بعد از هم جدا می‌شدند و هر کسی می‌رفت پی نوشتن خودش. من این‌ها را از قول ابوالحسن نجفی می‌گویم.

◀بهرام صادقی، خجول بود و محجوب. اما وقتی از خود به‌در می‌شد، به‌شدت پرخاشگر و حتا وقیح می‌شد. در یکی از همین حالات در جلسه‌ای در تهران به ابوالحسن نجفی توهین کرد. نجفی آدم آرامی بود و از میان نزدیکان نجفی کسی عصبانیت او را به خاطر ندارد؛ ولی وقتی این برخورد را از بهرام صادقی که دوستش هم داشت، دید بلند ‌شد و چنان فریادی بر سر بهرام ‌کشید و خشمی نشان داد که بعد از آن روز دیگر رابطه‌شان گسسته شد.

◀در دورۀ اول بهرام صادقی تحت تأثیر حزب توده است. این دورۀ ایدئولوژی‌زدگی اوست و آثار این دوره‌اش اصلاً شعر نیست و ارزشی هم ندارد. پس تحلیلی هم از آن نمی‌توان داشت. اما در دورۀ دوم، بهرام صادقی کم‌کم‌ متوجه می‌شود که هنر نوعی استقلال می‌طلبد و هنر اصیل با شعار دادن میانه‌ای ندارد.

◀صادقی به تصویرکشندۀ نسل بعد از بیست‌وهشتم مرداد است. من خیلی از شخصیت‌های داستان‌های صادقی را از نزدیک دیده بودم و می‌شناختم. آدم‌های مریض و ناامید و مأیوس و معتاد و بی‌هویتی بودند که تنها دلخوشی‌شان الکل و مخدر بود. آقای کمبوجیه در داستان «سنگر و قمقمه‌های خالی» در واقع بر اساس شخصیت ابوالفضل نجفی ساخته شده است که من خیلی خوب می‌شناختمش.

◀من بهرام صادقی را نه در سرایش شعر روایی و نه در بهره‌گیری از ادبیات فولکلور در شعر چندان موفق ارزیابی نمی‌کنم.

◀یکی از معدود نویسندگان و شاعران و روشنفکرانی که دقیقاً متوجه شد که نیما در زبان چه کرده است بهرام صادقی بود. دو شعر «طوفان» و «ظهر» نمونۀ اعلای شعرهایی هستند که درک بهرام صادقی از میراث زبانی نیما را به ما نشان می‌دهند.

◀به نظر من بهرام صادقی در شعر دهه‌های سی و چهل هیچ جایگاهی ندارد. وقتی کارنامۀ او را با شاعرانی مثل اخوان و شاملو و فروغ و حتا سپهری مقایسه می‌کنیم، می‌بینیم تنها دستاورد او دست یافتن به یک زبان پاکیزۀ نیمایی بوده است و نمی‌توانیم بگوییم بهرام صادقی چند شعر ماندگار که در ذهن‌ها مانده باشد در این دو دهه سروده است.

◀به نظر من داستان‌های کوتاه بهرام صادقی ماندگارند و تنها اثر نیمه‌بلندش، یعنی ملکوت، داستان خوبی نیست. ملکوت داستانی است که با چسب و قیچی رگ و پی‌اش به هم پیوند خورده است. منسجم نیست. این داستان یادگار دورۀ اوج پریشانی ذهنی بهرام صادقی است.

◀وقتی از صادقی حرف می‌زنند عموماً می‌گویند بهرام صادقی، «نویسندۀ ملکوت»، ولی به نظر من داستان‌های کوتاه صادقی از ملکوت خیلی قوی‌ترند. این نشان می‌دهد که داستان کوتاه جای رمان را نمی‌گیرد. رمان ماندگارتر از داستان کوتاه است. برای من صادقی، نویسندۀ «سنگر و قمقمه‌های خالی» است نه نویسندۀ ملکوت. ملکوت از نظر من یک داستان شکست‌خورده است.

◀منوچهر بدیعی می‌گفت بهرام موقع نوشتن این رمان در پریشان‌ترین حالات روحی‌اش بوده و برای نوشتن به روستای محل سکونت خواهرش، روستای ورپشت، رفته بود و در همان حال پریشان در آن‌جا رمان را تمام کرده بود. می‌دانید با آن پریشانی ذهنی نمی‌شود اثر منسجمی نوشت.

◀وقتی ملکوت چاپ شد خیلی‌ها به بهرام صادقی خرده گرفته بودند که این چیست نوشته‌ای و مصطفی رحیمی برای من نقل می‌کرد که خود بهرام این انتقادات را قبول داشت ولی گفته بود من جبران می‌کنم. مصطفی رحیمی آن‌قدر به بهرام صادقی اعتقاد داشت که می‌گفت وقتی بهرام می‌گوید جبران می‌کنم جبران خواهد کرد. اما صادقی بعد از نوشتن ملکوت نه تنها جبران نکرد، بلکه عملاً دیگر چیز مهمی هم ننوشت و نمی‌توانست هم بنویسد.

◀اهمیت بهرام صادقی کم‌کم دارد بر ما روشن می‌شود. یک دلیلش هم این است که ما در زمانه‌ای زندگی می‌کنیم که خیلی شبیه زمانه‌ای است که صادقی تصویر می‌کرد. (منبع: اندیشه پویا، شماره۴۰)
@matikandastan