📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
اورلیا.. 📒روژه لسکو (مترجم فرانسوی بوف کور) از هدایت پرسید که آیا اورلیا را خوانده یا خیر
@matikandastan
درباره اورلیا
📒روژه لسکو (مترجم فرانسوی بوف کور) از هدایت پرسید که آیا اورلیا را خوانده یا خیر. پاسخ هدایت این بود که اگر آن را زودتر میخواندم، بوف کور را نمینوشتم.
📁ژرار دو نروال را از تأثیرگذارترین نویسندگان سورئالیست فرانسوی میدانند. اهمیت نروال در ادبیات فرانسه بیشتر به این دلیل است که او اولین کسی بود که اشراق را وارد رمان فرانسه کرد. در متن کتاب نیز به مواردی برمیخوریم که او از مسحور شدنش از سفر به سرزمینهای شرق سخن گفته است. اورلیا را میتوان به نوعی سفرنامهی روحی نروال به شرق دانست، سفرنامهای همراه با ذهن جنونآمیز نویسنده. اورلیا رمانی است که به نوعی در زمانهی خودش در تقابل با عقلگرایی مدرن فرانسه قرار گرفت.
شباهتهای بیشمار بین هدایت و نروال (بهخصوص نزدیکیهای بنیادین بوف کور و اورلیا) جدلها و سوءتفاهمهای زیادی را میان اهالی ادبیات بهوجود آورده است و با وجود این که روژه لسکو از اتفاقی بودن این همانندیها خبر داد، هنوز هم بر سر تأثیر و تقلید بوف کور از اورلیا، آراء و اختلاافهای بسیاری وجود دارند.
این کتاب و در مجموع خود نروال تاثیر زیادی بر جنبشهای سورئالیستی گذاشتند. آندره برتون که از ستایشگران او بود، درباره نروال گفت: روح سوررئاليسم در نروال حلول کرده بود.
از زمان انتشار اورلیا به زبان فرانسه (سال 1854) زمان زیادی میگذرد و کتاب حاضر اولین ترجمهی کامل فارسی آن است که در ایران منتشر میشود.
📜بخشی از کتاب اورلیا
در دوردست ردیفهای صنوبر، اقاقیا و کاج قرار داشتند و در بین آنها ردی از مجسمههای قدیمی سیاه شده دیده میشد. پشتم سنگهای پوشیده شده از پیچک دیدم که از دل آنها چشمهای زلال فوران میکرد و صدای ریزش آب، روی برکهای آرام و نیمه پنهان زیر زنبقهای بزرگ، میپیچید.
زنی که دنبال او میرفتم، با حرکتی که باعث شد چینهای لباسش آرام تکان بخوردند، اندامش را قدری از هم باز کرد و آرام و دلپذیر، دستش را به سمت ساقه یک گل ختمی برد. سپس، درون خط صافی از نور، شروع کرد به بزرگ شدن، جوری که کمکم تمام باغ با او در هم آمیخت و همینطور که صورت و دستانش خطوطشان را بر آسمان سرخ حک میکردند، گلها و درختان تبدیل به طرحها و حاشیههای لباسش شدند. دیگر چهرهاش را نمیدیدم، انگار او در بیکرانی خودش ناپدیدشده باشد.
با گریه گفتم: "ترکم نکن! چراکه بی تو خود طبیعت هم میمیرد."
با گفتن این کلمات با درد و مشقت در بین بوتههای خار دستوپا میزدم و تلاش میکردم از این سایهی عظیمی که مرا فراگرفته بود، فرار کنم. خودم را روی تکه دیوار خرابهای انداختم، پای جایی که سینهی مرمرین یک زن قرار داشت. بلندش کردم و مطمئن شدم که خودش بود... اندام زیبایش را شناختم و به اطرافم که نگاه کردم دیدم باغ تبدیل به گورستان شده، صداهایی را شنیدم که با گریه میگفتند: " جهان در تاریکی ست."
@matikandastan