درشت و رشید. با چه صلابتی راه می‌رفت! …با چه غرور و متانتی!

درشت و رشید .با چه صلابتی راه می رفت!...با چه غرور و متانتی!... مردانی دست ها و پاهای گاو را با طناب محکم به درخت تنومند مرکز میدان بستند.گاو از وحشت ماغ کشید .سلاخ با کارد تیز و بلندی به سوی گاو رفت.آستین هایش را بالا زده بود.گاو با دیدن کار و سلاخ نعره کشید .سلاخ کف یک دستش را زیر پوزه ی گاو گذاشت و تیغه ی کارد را بر گلویش کشاند .گاو از درد نعره کشید و دست و پا بر زمین کوبید .مردی دهان گاو را بست که ننالد .خون گاو برف ها را سرخ کرد.بعد پوستش را کندند.وقتی پوست او را می کندند مردم می خندیدند. آنگاه او را،همچنان که از شاخه های قطور درخت آویزان بود،شقه شقه کردند.با ساطور بر استخوان هایش می کوبیدند.یک نفر دل و جگرش را تو هوا بلند کرده بود و تکان می داد،مردم از شادی هیاهو می کردند. هیچ گرگی استخوان های جانوری را خُرد نمی کند .هیچ گرگی دست و پای جانوری را نمی بندد تا بعد به او حمله کند، هیچ گرگی قدرت دفاع را از شکار خود نمی گیرد .هیچ گرگی موقع دریدن شکار خود شادی نمی کند. مادر از درد و اندوه ناله های تلخی سر داد.پوزه اش را رو به آسمان خاکستری گرفت و نالید .مردم سر بلند کردند که ما را ببینند. ما خود را مخفی کرده بودیم .آنها با وحشت کوه ها و تپه های پیرامون را دید می زدند و با صدای بلندی می گفتند: گرگ ها ...! گرگ های درنده!... تنهاتر از ماه منصور یاقوتی