مرگ مولف در ذات بر هر اثری تعلق گرفتنیست. از تابلو «پارک =پنچر» گرفته تا تابلو گرونیکا

مرگ مولف در ذات بر هر اثری تعلق گرفتنیست. از تابلو "پارک =پنچر" گرفته تا تابلو گرونیکا. بنابراین مرگ منتقد نیز از آن جدا نیست.
تنها یک تفاوت پدیدار شناسانه میماند. هر تالیفی در آنچه مرگ مولف بدان میپردازد بخشی از بازنمایی جهان و هستیست و لذا یک اثر هنری با این فرض که برابر یا تقریبن برابر یک پدیده ی واقعیست ابعاد وجودی دارد. که مستقیم از پدیدار شناسی هوسرلی نشات گرفته. متن هم در اثری مثل داستان یک پدیده مثل سیب در جهان خارج فرض میشود. مثل حیوانی جدید که یکنفر آنرا آورده و نمیتواند آنرا به برداشت خود محدود کند و هر صاحب علمی میتواند آنرا مورد تحقیق قرار دهد و حکم خود را در باره آن صادر کند.
واین تفاوت کار هنرمند و منتقد است. منتقد نه درباره ی جهان که در باره ی یک پدیده ی واقعن ثانوی نظر میدهد و تفاوتش با نویسنده (هنرمند) در این است که هنر بر ادعای تعریف جهان واقع است. هر چند این ادعا در آن پنهان باشد. هنرمند جهان را مینمایاند و آنرا بازنمود مینناید و منتقد این بازنمایی را به قضاوت مینشیند.
گرچه بظاهر تفاوت بزرگی در نظر محسوب نمیشود. مانند تفاوت بینهایت و بینهایتxبینهایت. اما در عمل دست منتقد را باز تر میگذارد. منتقد سیبی را برای نمایش عرضه نمیکند. او دیدگاهی آنرا بذاته سلبی توصیف میکند. بنابراین او همیشه میتواند حاشیه ای بر توصیف خود بیفزاید و نویسنده و اصولن هیچ خالق اثری نمیتوند کار خود را تغییر دهد. نویسنده ی "پارک=پنچری" میتواند حرف خود را تغییر دهد و با اینکار اثر جدیدی پدید میاید. در حالیکه منتقد تنها مثل یک قاضی میتواند حکم خود را تغییر دهد. قضاوتی که به لحاظ قواعد بازی پایانی ندارد.