📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
📌داستانک. اول
📌داستانک
@matikandastan
📃خوان اول
تقديم به كودكان كار
پر و خالی میشود جوب از قوطی نوشابه و تفالههای رنگارنگی که روزى شاید بیسکویت بودهاند و شاید هم مرغ برشتهای با سس قرمز و مخلفات دورش.
- حاضر.
طبق معمول بسته بادبادکها جلوی پایش بود و بعضی از مردم میخریدند و بعضی هم میخندیدند.
- اجازه خانم، چرا بعضیها بادبادک میفروشند؟
دو سه تا پسربچه میآیند و برای خنده چند بادبادک برمیدارند و بعد میدوند طرف کوچهای. دختر با دستهای کثیفش به طرف پسرها میدود که پولش را بگیرد.
- اجازه خانم، یکی از بچهها غایبه.
پسرها برمیگردند و بسته بادبادکها باز میشود از لگدشان
به طرف
این
و
آن
طرف
پخش توی هوا
میشود
- اجازه خانم، من بگم مهمترین عضو بدن چیه؟
خیابان عبور میکند از زیر چرخهای اتوبوس را که رد میشود از را و بسته خالی بادبادکها را از دختر...
-اجازه خانم، من بگم. اگر قلب نبود، ما زنده نبودیم.
و برادر دختر کنار جوب آب نشسته و با خودش فکر میکند که چقدر دلش میخواهد همهی این آدمها را بکشد.
📒گريز از مركز
✒لیلا صادقی
📎نشر مروارید
@matikandastan