📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
داییجمال و پدرم توی پنجدری مینشستند
داییجمال و پدرم توی پنجدری مینشستند. بعد عرق میخوردند... میگفتند ما همه مریضیم و اینها دوا است، امّا یک شب که من خودم را به مریضی زده بودم و دوا میخواستم پدرم برای اوّلین بار سیلی محکمی به گوشم زد و دو بار گفت که دوا تلخ است، میفهمی؟ دوا تلخ است... از آن پس آنها دوا میخوردند و من خودم را به نفهمی میزدم...
☞ @vagoyeha