داستانک/ matikandastan یک ماهی قرمز فلک زده». حسین شعیبی.. پنجشنبه پنجم فروردین

داستانک/ matikandastan@

«خاطراته یک ماهی قرمز فلک زده»
حسین شعیبی

پنجشنبه پنجم فروردین
فکر کنم چند ساعتی می‌شود که به پهلو شده‌ام. چشم‌هایم را ببندم بهتر است. یک چشم توی آب، یک چشم بیرون آب! حالت تهوع دارم. ای کاش می توانستم از این رو به آن رو بشوم.

یکشنبه اول فروردین
این آدم های منحنی چقدر الکی خوش هستند. بیخود و بی جهت یکدفعه همدیگر را بغل کردند. یک سفره با مخلفاتی مسخره و یک تنگ شیشه‌ای کوچک وسط آن. خدایا من اینجا چکار میکنم. آدمهای بیهوده و بد سلیقه!

چهارشنبه بیست و ششم اسفند
فکر کنم قیامت شده! این انسانهای کج و معوج تو این شلوغی دنبال چی هستند؟ این دفعه سوم است که در این پنج ساعت من توی این پلاستیک این مغازه‌های تکراری را می‌بینم. خوشحالم که آدم نیستم!

جمعه بیست و یکم اسفند
در این سطل قرمز کمی جا تنگ است ولی از بودن در کنار هم خوشحالیم. خودمان را با قطره های باران که بر روی آب می‌خورد، هماهنگ کرده‌ایم. چه لذتی دارد رقص زیر باران! چتر، چه اختراع مسخره‌ای!

سه شنبه یازدهم اسفند
اینجا چقدر تاریک است. همان دو ساعت پیش وقتی آن بشکه‌های بزرگ را دیدم باید می‌فهمیدم خبر بدی در راه است. آن استخر بزرگ الان دیگر برایم خاطره است. یادم باشد از سه شنبه ها بدم بیاید!

جمعه ششم فروردین
_ مامان بیا آخرین ماهی قرمزت هم مرد!

@matikandastan