/داستانک. ✒راهنمای بستن لوله.. توی آینه دو لکۀ ماسیدۀ کف را به لب زیرینش دید

@matikandastan /داستانک
✒راهنمای بستن لوله

توی آینه دو لکۀ ماسیدۀ کف را به لب زیرینش دید. لب‌ها را همین‌طور روی هم دوباره کشید لای دو ردیف دندان‌هاش. صدای زنش را از توی هال شنید: «من کاری به زیاده‌خواهی‌های تو ندارم؛ می‌خوام لوله‌هامو ببندم.»
لب‌هاش را به حالت عادی برگرداند. دستش را برد زیر باریکۀ آب و شُست. دست خیس را روی لب کشید و کف خشکیدۀ خمیردندان را پاک کرد. باز هم صدای زنش بلند شد: «ها؟ چی می‌گی؟ ببندم؟ مگه...»
شیر آب را تا آخر باز کرد و صدای زن در شرشر آب محو شد. دوباره مسواک را از لیوانی که با چسبانکی گوشۀ آینه چسبیده بود، برداشت و بدون مالیدن خمیر کرد توی دهنش. تند تند بنا کرد به کشیدن روی دندان‌هاش؛ بی‌نظم و باری به هر جهت. آب، زلال و به شدت توی روشویی می‌چرخید و می‌ریخت به راه‌آب. صدای زنش را بلند و واضح از پشت سر شنید: «با تواَم؛ چرا جوابمو نمی‌دی؟»
سرش را بالا آورد و زن را توی آینه دید که برافروخته به او نگاه می‌کند. با دهنی که بزاق در آن جمع شده بود گفت: «ببند.»
ابروهای زن به هم نزدیک شد و پرسید: «چی؟»
مرد آب دهنش را تف کرد و دوباره گفت: «ببند.»
«یعنی موافقی؟ لوله‌هامو ببندم؟»
«دهنت رو ببند!»

📜وحید حسینی ایرانی
📚 از مجموعه داستان در دست چاپِ «آناناس»
@matikandastan