تقریبا تا دم دمای صبح از صدا نیفتاد، و آنوقت بود که زندانبان صداهای تاپ تاپ و خش خش را از بالای پله‌ها شنید و رفت بالا و دید که نا

تقریباً تا دم دمای صبح از صدا نیفتاد، و آنوقت بود که زندانبان صداهای تاپ تاپ و خش خش را از بالای پله ها شنید و رفت بالا و دید که نانسی از میله های پنجره آویزان است. می گفت از کوکائین بوده، نه از ویسکی؛ چون هیچ سیاهی سعی نمی کند خودش را بکشد مگر اینکه حسابی کوکائین زده باشد، چون سیاهی که حسابی کوکائین زده باشد دیگر سیاه نیست.

"آن آفتاب لب بام"
داستانهای یوکناپاتافا
ویلیام فاکنر
ترجمهٔ علی بهروزی

https://telegram.me/matikandastan
انجمن ماتیکان داستان