«عیال نازنازی خودم حال من اصلا خوب نیست، دیگر یک ذره حوصله برایم باقی نمانده، وضع مالی خراب، از یک طرف، بیخانمانی، از یک طرف، و ای

"عيال نازنازي خودم حال من اصلاً خوب نيست، ديگر يک ذره حوصله برايم باقي نمانده، وضع مالي خراب، از يک طرف، بيخانماني، از يک طرف، و اينکه ديگر نميتوانم خودم را جمع و جور کنم. نااميدِ نااميد شده ام. اگر خودکشي نميکنم فقط به خاطرِ تو است، والا يکباره دست مي کشيدم از اين زندگي و خودم را راحت ميکردم. از همه چيز خسته ام،بزرگترين عشقِ من که نوشتن است برايم مضحک شده، نميفهمم چه خاکي به سرم بکنم. تصميم دارم به هرصورتي شده، فکري به حال خودم بکنم. خيلي خيلي سياه شده ام.تيره و بدبخت و تيره بخت شده ام. تمام هموطنان در اينجا کثافت کامل اند. کثافت محض اند. منِ بيچاره چه گناهي کرده بودم که بايد به اين روز بيفتم. من از همه چيز خسته ام.سه روز پيش به نيت خودکشي رفتم بيرون و خواستم کاري بکنم که راحت شوم و تنها و تنها فکر غصه های تو بود که مرا به خانه برگرداند. هيچکس حوصله مرا ندارد، هيچکس مرا دوست ندارد، چون حقايق را ميگويم. ديگر چند ماه است که از کسي ديناري قرض نگرفته ام. شلوارم پاره پاره است. دگمه هايم ريخته. لب به غذا نميزنم. ميخواهم پاي ديواري بميرم. به من خيلي ظلم شده. به تمام اعتقاداتم قسم، اگر تو نبودي، الان هفت کفن پوسانده بودم. من خسته ام،بيخانمانم، دربه درم،تمام مدت جگرم آتش ميگيرد. من حاضر نشده ام حتي يک کلمه فرانسه ياد بگيرم. من وطنم را ميخواهم. من زنم را ميخواهم. بدون زنم مطمئن باش تا چند ماه ديگر خواهم مرد. من اگر تو نباشي خواهم مرد، و شايد پيش از اين که مرگ مرا انتخاب کند، من او را انتخاب کنم. به دادم برس، ....شوهر!"
بخش هایی از نامه غلامحسین ساعدی در تبعید،به همسرش@dastanirani