📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
📢برای عادل فردوسیپور و بیستسال نود. عظیمی: بهرام چوبینه از مردم ری بود و از خاندان بزرگ مهران
📢برای عادل فردوسیپور و بیستسال نود
@matikandastan
میلاد عظیمی: بهرام چوبینه از مردم ری بود و از خاندان بزرگ مهران. پدرش مرزبان مُلک ری بود. بهرام سرداری دلاور و شایسته و بزرگ بود. برای ایران جانفشانیها کرده بود... بیخردی و ناسپاسی و رفتار زشت هرمزد چهارم او را عاصی کرد. سر به شورش برداشت؛ شورشی که کشور را آشفته کرد و به عزل و کورکردن و کشتن هرمزد انجامید. خسرو پرویز به جای پدر نشست. بهرام نپذیرفت که به اطاعت شاه نو درآید. جنگ شد. خسرو شکست خورد. ایران را ترک گفت و به روم، این دشمن دیرین ایران، پناه برد. بهرام به تیسفون آمد و تاج شاهی بر سر نهاد. نبردها شد و خسرو با کمک رومیان تاج و تختش را بازپس گرفت. بهرام گریخت و در غربت کشته شد...
ماجرای بهرام چوبین تمام شد اما کینۀ خسرو از او تمام نشد. برای کینهکشیدن کاری عجیب کرد. قصهاش در شاهنامه آمده است:
زمانی دراز از مرگ بهرام گذشته بود. پرویز روزی با بزرگان شراب میخورد. جامی در آن مجلس بود که نام بهرام بر آن نبشته شده بود. شاه خشمناک شد و فرمود تا آن جام را انداختند و همگان لب به دشنام و نفرین بهرام و آن جام و آورندۀ جام گشودند. دل شاه اما از اینهمه آرام نشد. گفت: فرمان میدهم ری – زادگاه بهرام - زیر پای پیلان پست و نابوده شود. همۀ مردمِ ری را از شهر بیرون کنید. وزیر گفت: ری شهری بزرگ است. روا نیست که با خاک برابر شود. نه خدا را خوش میآید و نه"راستان" با آن همداستان خواهند بود. پرویز گفت: اکنون که چنین است بیدرنگ یک مرد بدگوهر بیدانش بدزبان بیابید تا او را مرزبان و فرمانروای ری کنم. گفتند: نشانۀ روشنی از این نابکار بده؟ گفت: در پی کسی هستم که... و صفاتی را برشمرد که باید در شاهنامه خواندشان. هر کس توصیف شاه را شنید تعجب کرد که چنین لعبت فتّانی را چگونه در کارگاه خیالش آفریده است!! از صفاتی که شاه برای مرزبان ری گفت چندتایش را بنویسم : همان بددل و سفله و بیفروغ؛ سرش پر ز کین و روان پردروغ و... این کلامِ شگرفِ: دلش پر ز درد که به تعبیر امروزین میشود: عقدهای... جُستند و چنین تحفهای را یافتند. نزد خسرو بردندش. بخندید از او لشکر و کشورش. خسرو پرسید: از گفتار و کردار بد چه داری؟ گفت: خرد ندارم. از کار ِبد نیز خستگی ندارم و سرِ مایۀ من دروغست و بس... خسرو گفت: همهچیز داری. همانی هستی که میجُستم. پس منشور حکومت ری را به نامش نوشتند و با لشکری بیبندوبار روانهاش کردند.
مرزبان آنچنانیِ خسرو چه کرد؟ باید سخن فردوسی را بیاورم. جان تاریک من فدای یکبهیک کلمات روشنش:
بفرمود تا ناودانها ز بام
بکندند و او شد بدان شادکام
وزان پس همه گربکان را بکشت...
چرا چنین کار ابلهانهای کرد؟ چه بگویم؟! در شاهنامه آمده که از این کار حالش خوب میشد. شادکام میشد. همین...
کار مرزبان خسرو این بود که به جای آباد کردن شهر و رسیدگی به درد مردم٬ در شهر راه بیفتد و منادی کند که اگر در خانه ای ناودان ببینم و گربه ببینم، آن خانه را آتش میزنم!...
حاصل کار مرزبان نادان چه شد؟باید شعر فردوسی را بیاورم:
همه خانه از موش بگذاشتند
دل از بوم آباد برداشتند
شد آن شهر آباد یکسر خراب...
مردم شهر را ترک کردند و شهرِ آباد خودبهخود ویران شد...
خاتمت کار همان شد البته که پرویز میخواست! فرموده بود مردم را از شهر بیرون کنند و شهر را لگدکوب پای پیلان کنند. اکنون به برکت کردار مرزبان٬ مردم خود از شرّ موش شهرشان را رها کردند و رفتند. نه فقط ری ویران شد که مردم ری نیز سخت خوار شدند و زار و غمگین و دشمنکام شدند.گریختن از صدمت پیل کجا و فرار از شرّ موش کجا؟!
از آن روز بر همه روشن شد که برای ویران کردن یک کشور و خوار و خشمگین ساختن یک ملّت٬ کارگزار و مدیر نادان و بدکنش٬ که بر جای خویش ننشسته باشد٬از هر چیز، حتی از فیل نیز، کارآمدتر است.
آخر قصه را هم بنویسم. بهرام خواهری دردانه داشت. خردمند را گُردیه نام بود. زنی زیبا و جوهردار و کاردان و روشنبین و ایراندوست. یک روز که شاه به گلگشت رفته بود و شراب خورده بود، گردیه گربهای را مانند کودکی لباس پوشاند و آراست و پیش چشم شاه آورد. شاه تا گربه را دید خندید. به گردیه گفت: وقتم خوش شد. هرچه بخواهی کامت رواست. بانوی خردمند جانانه گفت:
به من بخش ری را خرَد یاد کن
دل غمگنان از غم آزاد کن
ز ری مردک شوم را بازخوان
ورا مرد بدکیش و بدساز خوان
همی گربه از خانه بیرون کند
دگر ناودان یکبهیک برکَند!!
شاه هرهر خندید. خندید و گفت: باشد! ز ری بازخوان آن بداندیش را!... همین! هیچکس هم از خسرو نپرسید که خب مرد حسابی این چه کاری بود که کردی؟! چرا؟!...
چه میگویم؟! جای شکایت نیست. باز جای شکر دارد که خسرو از حرفش بازآمد و تا قیامت بر لغوش پای نفشرد... خدایش بیامرزاد.
(منبع: کانال نور سیاه)
@n00re30yah
@matikandastan