ناهمگونی نت‏‌های نقد سمفونی سه‏ شنبه‏‌ها..... به‏اش فکر نکرده بودم و منتظرش هم نبودم

ناهمگونی نت‏ های نقد سمفونی سه‏ شنبه‏ ها




"سمفونی سه‏شنبه ها" یکی از پنج نامزد داستان کوتاه جلال آل احمد شد. به‏اش فکر نکرده بودم و منتظرش هم نبودم. اساساً رضایتمندی من از داستان‏هام خلاصه می‏شود به روزهایی که در حال نوشتن‏شان هستم. بعد خیلی زود تبدیل می‏شوم به یکی از منتقدان سختگیرِ داستان‏هام. پس طبیعی است که چنین آدمی به بهتر نوشتن بیشتر فکر کند تا جایزه.

اما این اتفاق فرصت خوبی بود تا بتوانم نظرات گروه‏های مختلف را بخوانم و بدانم. فرصتی که کمتر برایمان پیش می‏آید. چون ما نه تنها جامعه کتابخوان نداریم بلکه با کمی تاسف باید بگویم جمعیت نویسندگان هم ترجیح می‏دهند کتاب‏هایی را بخوانند که نویسندگان بزرگ و شناخته شده‏ تری دارند. با این رویکرد به راحتی می‏شود حتی نقدِ ( ما خودمان، یعنی نویسندگان، می‏نویسیم و خودمان می خوانیم و خودمان هم نقد می‏کنیم) را به چالش کشید و اینگونه نقد کرد: ( ما خودمان، یعنی نویسندگان، می نویسیم و خودمان هم نمی‏خوانیم!!!)

این روزها دو گروه " سمفونی سه‏شنبه ها" را نقد کردند. که من با اجازه شما و صد البته بدون در نظر گرفتن منظور خاصی این دو گروه را با عنوان این‏وری و آن‏وری می‏نامم؛ شاید فقط به این دلیل که بتوانم راحت مطلب را ادا کنم.

گروه آن‏ وری اولین ایراد وارده را به سمفونی سه‏شنبه ها اینگونه داستند: عنوان سمفونی و جایزه دولتی جلال؟! احتمالا" دوستان نمی‏دانند و از دوستان‏شان در امر ممیزی هم نپرسیدند که نویسنده قبل از انتخاب این اسم برای مجموعه از عنوان سه کلمه‏ای نابی که فارسی در تمام حروفش موج می‏زد، استفاده کرده بود و به دلیل ایجاد شائبه از طرف دوستانشان در ارشاد رد شد! ایراد بعدی را جسارت بی حد و اندازه نویسنده در ایجاد روابط و موقعیت‏های نزدیک زن و مرد دانستند و بسیار تعجب کردند که چگونه از سد ارشاد گذشته و حالا هم که دوستان ارشاد بی مبالاتی کردند چرا باز دوستان جایزه دولتی جلال مرتکب چنین بی مبالاتی شدند! و در این زمینه بسی افسوس خوردند...

اولین اقدام گروه دوستان این وری انتخاب تیتر قشنگی بود با اشاره به میان مایگی داستان‏های برگزیده. تیتری که آدم را مشتاق می‏کرد علت این میان‏مایگی را بخواند و بداند که دوست منتقد انگار به دلیل نداشتن وقت و حوصله کافی کتاب را نخوانده بود و برای اثبات ادعا، وام‏دار نقد دوستانی بود که قبل‏تر در جراید و سایت‏ها نظرشان را منتشر کرده بودند. این دوست منتقد حتی به خودش زحمت نداده بود که ترکیب بندی جملات را تغییر دهد و باز انگار به دلیل نداشتن وقت و حوصله کافی عین همان جملات را زیر تیتر جالب و جذابش آورده بود!

یکی از نقدهای دوستان این وری که به شدت در تضاد با منتقدین آن ‏وری بود این بود که احمدی در داستان‏های مجموعه به شدت دچار خودسانسوری شده و موقعیت‏هایی را ساخته که ترسیده بیشتر به آن بپردازد. یعنی به گونه‏ای این دوستان برخلاف آن دوستان، اعتقاد دارند من کمی از دوستان ارشاد هم ارشادی‏ترم!

به هر حال نقد کسانی که کتاب را می‏خوانند چون حقی بر گردن من سنگینی می‏کند. چطور می‏شود کسی وقت پر ارزش‏اش را برای خواندن کتاب بگذارد و این حق را، حق نقد کردن را بر گردن نویسنده نداشته باشد. من از شنیدن نقد دوستان، چه این‏وری، چه آن‏وری و چه دوستانی که به هیچ وری، جز دلسوزی برای ادبیات مظلوم ما تعلق ندارند، خوشحال می‏شوم . گردن من برای تیغ تیز منتقد از مو هم نازک‏تر است و فقط زمانی بریده نمی‏شود که منتقد زحمت خواندن کتاب را به خودش نداده باشد. چون طبیعی است آن حقی که گفتم اینگونه از گردنم برداشته می‏شود.