📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
یکی می گفت که: مولانا سخن نمیفرماید! گفتم: آخر، این شخص را نزد من، خیال من آورد
یکی می گفت که: مولانا سخن نمی فرماید! گفتم: آخر، این شخص را نزد من، خیال من آورد. این خیال من با وی سخن نگفت که چونی یا چگونه ای؟! بی سخن، خیال، او را اینجا جذب کرد. اگر حقیقت من او را بی سخن جذب کند و به جای دیگر برد، چه عجب باشد؟!
سخن، سایه حقیقت است و فرع حقیقت. چون سایه جذب کرد، حقیقت به طریق اولی. سخن، بهانه است. آدمی را با آدمی آن جزو مناسب جذب می کند، نه سخن. بلکه اگر صد هزار معجزه و بیان و کرامات ببیند، چون در او از آن نبی و یا ولی جزوی نباشد مناسب، سود ندارد. آن جزو است که او را در جوش و بیقرار می دارد. در که از کهربا اگر جزوی نباشد، هرگز سوی کهربا نرود. آن جنسیت میان ایشان خفی است، در نظر نمی آید.
آدمی را خیال هر چیز با آن چیز می برد: خیال باغ به باغ می برد، و خیال دکان به دکان. اما درین خیالات تزویر پنهان است! نمی بینی که فلان جایگاه می روی، پشیمان می شوی و می گویی: پنداشتم که خیر باشد، آن خود نبود! پس، این خیالات بر مثال چادرند، و در چادر کسی پنهان است. هرگاه که خیالات از میان بر خیزند و حقایق روی نمایند بی چادر خیال، قیامت باشد. آنجا که حال چنین شود پشیمانی نماند.
هر حقیقت که تو را جذب می کند چیز دیگر غیر آن نباشد، همان حقیقت باشد که تو را جذب کرد: یوم تبلی السرائر. چه جای این است که می گوییم؟! در حقیقت کشنده یکی است، اما متعدد می نماید. نمی بینی که آدمی را صد چیز آرزوست گوناگون؟! می گوید: تتماج خواهم، بورک خواهم، حلوا خواهم، قلیه خواهم، میوه خواهم، خرما خواهم. این عددها می نماید و به گفت می آورد، اما اصلش یکی است: اصلش گرسنگی است و آن، یکی است. نمی بینی چون از یک چیز سیر شد، می گوید: هیچ از اینها نمی باید؟! پس، معلوم شد که ده وصد نبود، بلکه یک بود!