📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
📢محمد طلوعی: نویسنده باید قضاوت کند.
📢محمد طلوعی: نویسنده باید قضاوت کند
@matikandastan
◀در کتاب تازهتان، اگرچه نثر، روان و سالم است، بسامد برخی واژهها مانند «انگار» و «مثل» بالاست، این را باید عامدانه بدانیم؟
✒من از تشبیه و مجاز مرسل در این رمان زیاد استفاده کردهام، کارم جوری ادای دین به ادبیات کلاسیک فارسی است؛ بهویژه به شیوه داستانگویی نظامی. این ایده در مجموعه داستان بعدیام «هفت گنبد» هم وجود دارد. به هر حال تشبیه اداتی دارد و «مثل» و «انگار»ِ به زعم شما زیاد، حاصل همین تصمیم است.
◀در محافل داستانی ایران به این گفته که «دوره استفاده از دیدگاه دانای کل در داستاننویسی گذشته» زیاد برمیخوریم. ازسویی امروز داستانهای بسیاری در ادبیات غرب آفریده میشود که راویِ دانای کل دارد و البته بازتعریفی از آن ارائه میدهد. مایلم نظر شما را در اینباره و همچنین درباره جایگاه راوی همهچیزدانِ رمانتان بدانم.
✒اصلا نظرگاه چیزی نیست که زوال پیدا کند یا از بین برود، فقط گاهی در دورهای نظرگاهی مسلط میشود و «معاصریت» پیدا میکند. در داستاننویسی معاصر هم آن تعریف خُلّص از نظرگاه تغییر کرده و نویسندهها سعی میکنند شکلی از نظرگاه هیبریدی را برای هر رمان بسازند که در لبه مرزهای نظرگاه قرار میگیرد؛ برای نمونه من در همین آناتومی افسردگی سعی کردم به مرز بین دانای کل و اول شخص نزدیک بشوم. درواقع من نظرگاهی ساختهام که بعضی خصوصیات هر دوی این نظرگاهها را دارد و البته معطوف به سه شخصیت اصلی است. فکر میکنم آن نگاه دانشگاهی به نظرگاه، در داستاننویسی امروز دنیا خیلی جایی ندارد و نویسندهها هریک سعی میکنند نظرگاههای مألوف را جابهجا کنند.
◀حذف داوری مسئلهای است که از آغاز داستانهای مدرن، بهمرور در داستاننویسی جهان اتفاق میافتد؛ دارم از بحثهای رایج در محافل داستانی ایران حرف میزنم. مثل همین مرگ مؤلفِ بارت یا این بحث که باختین به این خاطر از «برادران کارامازوف»ِ داستایفسکی لذت میبرد که نویسنده یا راوی دست از قضاوتگری دوران کلاسیک برداشته و عنان کار را به دست شخصیتهای رمان سپرده است.
✒ادبیات با سرعت در حال پسگرفتن سنگرهاى روایتگریاش است؛ یعنی تمام این چیزها را که در سالهایی تحتتأثیر سینما و تلوزیون به آن تحمیل شده، دارد پس میزند. ادبیات به ذات روایتگرانه و راویهای تودرتو و چندشخصیتیاش برمیگردد و دیگر قرار نیست تنها ناظر خاموشی باشد که در بهترین حالت اجازه میدهد ما صحنهها را همانجور که هستند ببینیم. ادبیات دارد سعی میکند خودش را از نمایشی شدن نجات بدهد و روایتگری ذاتیاش را دوباره احیا کند. این بخشی از خصوصیات ادبیات سده بیستویکمی است؛ ادبیاتی که در آستانه آن هستیم و بهزودی زیباشناسی خودش را تحمیل میکند. راستش دلیلی نمیبینم با اصول نمایشیای که دیگر حتی معاصریت هم ندارد، داستان بنویسم.
◀مفهوم افسردگی جزئی از نام کتاب شما و محتوای آن است، اما قبول دارید کند شدن ضرباهنگ رمان در جاهایی سرعت خواندن کار را پایین میآورد؟
✒در جاهایی از رمان، واحههایی هست که زمان متوقف میشود و زمان کند میشود، این کندی برای تعمیق ایده اصلی داستان است؛ اینکه اجتماع افسردهساز چهطور عمل میکند. به نظرم داستان بهقدر لازم کنش دارد که خواننده را نگه دارد؛ ولی اگر فقط یکنفر داستان را ول کرده باشد، همین حرف من نقض شده.
◀ما در رمان شما شخصیتهایی داریم که اسمهای خاصی دارند؛ مانند «اسفندیار خاموشی» و «پری آتشبرآب»، آیا در انتخاب اسامی علاقهمند بودهاید که خواننده با رویکردی تأویلی کار را بخواند؟ به فرض، اسفندیاری که از دل اسطوره پا به زمانه ما بگذارد و شکوه و ثروت شاهانهاش را بر باد دهد، چنانکه یک بار در نبرد با رستم دستان جانش را به فنا داده؛ یا زیبارویی که نام خانوادگیاش به فامیل اسفندیار بیربط نیست؟
✒اسمهای شخصیتها برایم نمادین بود؛ البته باز ادای دینی بود به هفتپیکر نظامی. قرار بود پیش از حضور فیزیکیشان در داستان و پیش بردن ماجرا ما را از سرنوشتهاشان آگاه کنند و پیرامتنهای همراه خودشان را بیاورند. (روزنامه شهرآرا؛ از گفتگوی وحید حسینی ایرانی با طلوعی)
@matikandastan