ترجیع گرسنگی.. نویسنده: ژ. م

ترجیع گرسنگی

نویسنده : ژ. م. گ. لوکلزیو

مترجم : مهستی بحرینی

برندۀ جایزۀ ادبی نوبل ۲۰۰۸

ژآن ماری گوستاو لوکلزیو، نویسندۀ فرانسوی و برندۀ جایزۀ نوبل 2008، در سال 1940، در نیس، چشم به جهان گشود. خانوادۀ او ریشه در برتانی داشت اما یکی از اجداد او، در 1794، برای رهایی از فقر و بینوایی، با زن و فرزندانش عازم هندوستان شد و چون این سفر دریایی، که شش ماه به طول انجامید، توش و توانشان را تحلیل برد، ناگزیر در جزیرۀ موریس، مستعمرۀ پیشین فرانسه در اقیانوس هند، پیاده شدند و در همان جا استقرار یافتند. از آنجا که این جزیره از زمان ناپلئون به استعمار انگلستان درآمده بود، آن ها نیز به ناچار تابعیت این کشور را پذیرفتند.
پدربزرگ و مادربزرگ لوکلزیو، پس از مهاجرت به فرانسه، در پاریس، بولوار مونپارناس، محل تجمع برتون های جزیرۀ موریس، سکونت گزیدند و این ها همان گروه کوچک موریسی های مقیم پاریسند که وصفشان به بهترین نحوی در «ترجیع گرسنگی» آمده است.
داستان با شعری از «جشن گرسنگی» آرتور رمبو آغاز می شود و با خاطرۀ نخستین اجرای «بولرو» اثر راول، آهنگساز فرانسوی، پایان می پذیرد. در جای جای کتاب، ضرباهنگ گرسنگی، و نیز خشم، طنین می افکند و همچون ترجیعی تکرار می شود.

از یادداشت مترجم


گشنگی ام،آن،آن
بگریز سوار بر مادیان
میلی اگر دارم، نیست
جز به خاک و جز به سنگ
دینگ! دینگ! دینگ! دینگ! بیایید
اینک هوا از بهر خوردن
سنگ و زغال و آهن
گشنگی هایم، بگردید، بچرید، گشنگی ها،
در مرغزار صداها!
بکشید به خود زهرِ خوشِ
پیچک های صحرایی را

آرتور رمبو
جشن گرسنگی


گرسنگی را می شناسم. احساسش کرده ام. در کودکی، در پایان جنگ، جزو آن هایی بودم که در جاده، کنار کامیون ها می دویدم و دست هایم را دراز می کردم تا آدامس، شکلات، یا بستۀ نانی را که سربازان امریکایی پرتاب می کردند، در هوا بگیرم. در کودکی چنان تشنۀ چربی بودم که روغن قوطی های ساردین را می نوشیدم و قاشق روغن ماهی را که مادربزرگم برای تقویت به من می خوراند، با لذت می لیسیدم؛ و چنان نیازی به خوردن نمک داشتم، که مشت هایم را از نمک خاکستری بلورینی که در آشپزخانه، در شیشه ای دهن گشاد ریخته شده بود، پر می کردم و می خوردم.
در کودکی، برای نخستین بار طعم نان سفید را چشیدم، نه از آن گرده های نانوایی – آن نان که مخلوطی از آرد فاسد و خاک اره بود و رنگش بیشتر به خاکستری میزد تا قهوه ای، چیزی نمانده بود که مرا در سه سالگی بکشد – این یکی، نانی بود چهارگوش، قالبی، از آرد گندم سفت، نانی سبک و خوشبو که خمیر وسط آن در سفیدی مانند کاغذی بود که روی آن می نویسم. و اکنون، در حال نوشتن، دهنم از یاد آن آب افتاده، گویی زمان نگذشته است و من هنوز رابطۀ مستقیم خود را با نخستین سال های کودکی ام حفظ کرده ام.

از متن کتاب

#ترجیع_گرسنگی
#ژان_ماری_گوستاو_لوکلزیو #ژ_م_گ_لوکلزیو #لوکلزیو
#مهستی_بحرینی
#انتشارات_نیلوفر

http://www.niloofarpub.com/

https://www.instagram.com/niloofarpub/

@niloofarpublication