📚یاد «یازده». یادداشتی بر کتاب «یازده» اثر پروفسور احمد چلداوی

📚یادِ «یازده»
یادداشتی بر کتاب «یازده» اثر پروفسور احمد چلداوی
@matikandastan

عبدالرزاق پورعاطف: سال ٩٢ که منتشر شد، خریدم و خواندم. در برنامه «ماه عسل» وعده‌ی انتشارش را داده بود. همان‌جا ماجرای جالب فرارش به همراه دو اسیر دیگر را چنان با آب و تاب تعریف کرد که دهانم آب افتاد و بی‌صبرانه منتظر ماندم «یازده» منتشر شود تا آن را یک‌نفس سر بکشم. پس از گذشت سه سال، هنوز شیرینی خواندنش زیر زبانم است.

در عملیات کربلای۴، راوی که دانشجوست اسیر می‌شود و دوران حساس و خوفناکی را آغاز می‌کند. سی‌سالگی کربلای4 یاد «یازده» را در دلم زنده کرد.

فرمان حمله صادر می‌شود:
«انگار سال‌هاست که توی قایق‌ها به انتظار نشسته‌ایم. اما نه! پس از ساعتی، غواص‌ها درگیر شدند و بخشی از خط شکسته شد. و دستور حرکت به سمت دشمن بعثی صادر شد. قایق‌ها با سرعت خیره‌کننده‌ای به سمت دشمن حمله‌ور شدند. طبق نظریه‌ی نسبیت، علی‌القاعده در نزدیکی‌های سرعت نور، زمان درنوردیده می‌شود اما این‌جا داخل قایق کوچکی که ما را به جزیره سهیل می‌بَرَد نظریه‌ی نسبیت نقض شده است. می‌دانستم اگر قرار باشد کسی مرزهای علم را بشکند و نظریه‌ی نسبیت را نقض کند، آن کس حتما ما هستیم. اما فکر می‌کردم این کار را باید توی آزمایشگاه‌های دانشگاه و با استفاده از دستگاه‌های اندازه‌گیری پیچیده انجام دهیم نه این‌جا بر فراز موج‌های اروندرود، آن هم با یک کلاشینکف ساده!»

مهم‌ترین خصوصیت «یازده» صداقت راویت‌ها است. راوی ابایی از بیان احساسات ضد و نقیض خود ندارد. ترسی از بروز ترس ندارد و حتی گفتن لحظه‌ی تردید و پشیمانی از حضور در کربلای۴. این ویژگی در سرتاسر «یازده» به چشم می‌خورد و موجب باورپذیری اثر و همگام شدن خواننده با راوی در ساعت‌هایی سخت و نفس‌گیر شده است:

«باید به آب بزنیم تا مثل آب پاک شویم، تا مثل آب زلال شویم، تا بتوانیم به جزیره‌ی سهیل برسیم. البته هوا بسیار سرد است، آب هم خیلی سرد است. اصلاً نباید فکر کنم. اگر فکر کنم مثل قایق توی گِل خواهم ماند. راستی! چرا گِل و گُل این قدر شبیه هم نوشته می‌شوند. من نباید دو دو تا کنم، من باید به آب بزنم تا مثل آسمان آبی بشوم...
آخر آدم حسابی نانت نبود، آبت نبود. کلاس درس و گوشه‌ی گرم و نرم خوابگاه را رها کردی آمدی تو این گِل و شُل چه کنی. مگر این مملکت فقط سرباز دَمِ گلوله‌ی توپ می‌خواهد. مملکت مهندس برق نمی‌خواهد؟! مگر پول بیت‌المال خرج تو نشده تا به این مقامات علمی برسی؟! مگر در آینده این کشور نیاز به دانشمند ندارد؟!...
خدای من! اینجا علاوه بر بعثی‌ها باید با عقل هم بجنگم! نه، این عقلم نیست، شاید شیطانم باشد...
خدایا! از بچه‌ها عقب ماندم. الان است که راه را گم کنم و اسیر بشوم. احمد! یک یاعلی کم داری تا عشق آغاز شود! همیشه همین جور بوده. همیشه یک چیز کم داری تا یک چیز دیگر بشوی.
یاعلی گفتم و داخل آب پریدم...»

و احمد چلداوی اسیر شد.

اکنون وی استاد تمام رشته برق مخابرات دانشگاه علم و صنعت ایران است.

اما چرا نام خاطرات خود را «یازده» گذاشته است:
«خلاصه این خط ۱۱ که قرار بود ما را به دانشگاه علم و صنعت برساند بعدها یادآور اردوگاه تکریت ۱۱ شد که قرار بود ما را به خدا برساند. و همین عدد ۱۱، یادآور یازدهم محرم سال ۶۱ هجری، روز اسارت اهل بیت پیامبر«ص» هم بود. نمی‌دانم اگر اضافه کنم اولین فرزندم یازدهم بهمن‌ماه (ماه یازدهم) به دنیا آمد متهم به خرافه می‌شوم یا نه! اما وقتی که از فراز گذشت سالیان دراز به سرنوشتم نگاه می‌کنم، می‌بینم عدد ۱۱ در سرنوشت من نقش عجیبی را بازی کرده است. این عدد نماد ایستادگی و مقاومت و خلاصه یکِ یک است...» (منبع: ماهنامه فکه، دی‌ماه ۹۵، شماره ۱۶۴)
@matikandastan