آنقدر او را دوست دارم که حتی نمی‌خواهم از گرفتاری‌های خود‌، ازنگرانی‌ها و ناگواری‌های سخت زندگی که هر لحظه حلقه‌اش را به دورم تنگ‌

آنقدر او را دوست دارم که حتي نمي خواهم از گرفتاري هاي خود‌ ، ازنگراني ها و ناگواري هاي سخت زندگي که هر لحظه حلقه اش را به دورم تنگ تر ميکند پيش او اشاره يا کلامي به ميان اورم.. زيرا راضي نيستم که هرگز انديشه ي ناموافقي بر مغز يا ابر کوچکي بر چهره اش سايه بيفکند. مي خواهم مانند مرغ کاکلي هميشه او را خوش و خندان، بشاش و فارغ از هرگونه غم ببينم. هر چه او بخواهد من نيز همان را مي خواهم. خواهش ها و هوس هايش را نه از روي اکراه که با کمال ميل و رغبت فراهم ميکنم؛ از اين هم بالاتر،با اينکه ديناري در جيب سراغ ندارم که خرجي فردا را راه بيندازم خودم او را وسوسه ميکنم تا بهانه اي بگيرد و چيزي بخواهد.با انديشه ي او بر ميخيزم و هم با انديشه ي او به خواب ميروم. در عين آنکه دوستش دارم در وي چيزي شبيه به کينه يا نفرت در دل دارم.بيم و حسد و گماني خيالي دائما روحم را مي کاوکد. که نکند روزي به خانه بيايم و او را رفته ببينم......!!

شوهر آهو خانم
علي محمد افغاني

Telegram.me/anjomane_dastani_rahtaab