ضرورت گفت‌وگو میان مولف و منتقد!.. امیرحسین بریمانی

ضرورت گفت‌وگو ميان مولف و منتقد!

اميرحسين بريماني

اگر مطلب را اينگونه شروع كنم كه «ادبيات ما دچار بدفهمي‌ا‌ست» همگي پوزخندي مي‌زنند و مرا عقب‌مانده مي‌خوانند و مي‌گويند «خودمان مي‌دانيم». جالب آنكه راه و چاره طفره‌روي از مخاطب‌بودگي جملات تحقيرآميز، همواره در دسترس عموم قرار داشته و انگاري مثل «مرگ براي همسايه» چنان در فرهنگ عامه تثبيت شده كه لایتغير و ابطال‌ناپذير است. حال گستره اين بدفهمي‌‌ را به يكي از نظريات غرب تقليل مي‌دهم تا مخاطبان چاره‌اي جز پذيرش مخاطب‌بودگي‌شان نداشته باشند: مرگ مولف! قضيه از اين قرار است كه رولان بارتي آمد و نظريه‌اي به فرهنگ نقادي در ادبيات افزود و گفت«به ما چه ربطي دارد مولف در زندگي شخصي‌اش چگونه است» و بدين طريق روانشناسي فرويد از آثار داستايوفسكي را به چالش كشيد. تاثير اين نظريه بر نقادي روانشناسانه، شگرف بود و منجر به تغييراتي در شيوه‌ قرائت متن شد. روانشناسي در ادبيات ديگر بايد به نشانگان درون‌متني توجه كند و از دال‌هاي بيروني صرف‌نظر كند. حالا اين چه ربطي دارد به اينكه مولف نبايد از متنش دفاع كند؟ البته كه تاويل و تفسير متن در حوزه وظايف مولف نيست چرا كه ارائه معناي قطعي و برداشتي لوگوس‌محورانه از متن، لطمه‌اي بزرگ به آينده است و به‌طور كلي قرائت متن بايد فاصله‌اي مشخص با پديدآورنده را حفظ كند اما توضيح و تشريح سبك و ساختار بحثي ديگر است. گفت‌وگو ميان مولف و منتقد، به مثابه شكل گرفتن تز و آنتي‌‌تزي است كه سنتز آن، يك دستاورد ادبيات است كه نهايتا به ارائه تزي آوانگارد براي آيندگان منجر مي‌شود و حتي به مثابه دانش توليد شده روز (معاصر) نيز قابل تبيين‌ خواهد بود. اما مشكل اصلي يك روحيه بر حق بودگي‌ است كه دو طرف به خود گرفته و مانع شكل‌گيري يك گفت‌وگو به معناي حقيقي خواهد بود و اغلب در فحاشي و برخوردی فيزيكي (!) پايان خواهد يافت. اما از اغراق‌هاي نگارنده كه بگذريم، نفس همين روحيه بر حق‌بودگي است كه بعضا غني‌ترین و ضروري‌ترين تحولات تاريخ ادبيات ما را پديدآورده است. براي مثال فرض كنيم شاملو از نگرشي نقادانه به پيشينه ادبيات حذر مي‌كرد و صرفا شعر خود را مي‌گفت و مي‌رفت! طبيعتا زير تيغ منتقد كهنه‌پرست له مي‌شد و چيزي از آن باقي نمي‌ماند. يا نيما بر سر سبك و سياق نوگرايانه خود محكم نمي‌ايستاد و مصرانه آن را به نسل بعدي خود انتقال نمي‌داد. يا حتي مثال متاخرتر آن يدا... رويايي و شعر حجم. اگر شعر حجم به قهقرا و افول نزديك شده و حتي آوانگاردهاي امروز نيز تمايلي بدان نشان نمي‌دهند، دليلي جز سكوت رويايي ندارد. مرگ مولفي كه در ايران اجرا مي‌شود، غير از اينكه ربطي به رولان بارت و نمونه غربي‌اش ندارد، به علت ضعف منتقد در ايجاد گفت‌وگو و غالبا كم‌تواني او در برابر دفاع از گفته‌هايش است و البته اگر كانون توجه را كمي‌‌بچرخانيم، مي‌بينيم مولف هم اگر شانس حرف زدن گير بياورد، جز توجيهات بي‌ثمر چيزي نمي‌گويد. گويا مشكلات ريشه‌اي‌تر از اين حرف‌هاست كه البته در اين مطلب موضوعيت ندارند و همان بهتر كه سوژه، منتقد باشد تا اوضاع ادبياتمان خيط نشود!

Telegram.me/anjomane_dastani_rahtaab