البته جای این را که شاید طرح داستان را نفهمیده‌ام باز می‌گذارم

البته جاي اين را كه شايد طرح داستان را نفهميده ام باز مي گذارم. مسئله ي اصلي زيبايي و رواني زبان در چرخش هاي زماني و ترسيم و انتقال حس راوي به خواننده است. زبان بسيار سريع و برا از صحنه اي به صحنه ي ديگر مي جرخد و با ايجاز برشهايي روشن از زندگي در پادگانرا اشكار مي كند. خواننده لحظه به لحظه با گروهاني رو دروست (كلوزآپ) در بيدارباش در روشويي در حمام در ساعت استراحت در كلاس در جريمه در رقص و تفريخ در اموزش وووو و اين لخظات چنان صميمانه و واقعي هستند كه بي اختيار خود را در فضاي پادگان مي ديدم و حتي قلبم با فلب راوي مي تپيد وطعم سيگار و بوي توالت و داغي و سردي أب را حس مي كردم. ابن يعني زباني قدرتمند از تمام احساسات بويايي و شنوايي و ديداري بهره برده تا خوانده بتواند در اثر شريك شود. داستلن به لحاظ زبان و تصويرپردازي و انتقال حس موفق بود و به جناب وحيد حسيني تبريك مي كويم كه با خواندن ان درست حس ديدن فيلمي با شيوه ي فيلمبرداري با دوربين بر سر دست كه ختي تكانهاي دوربين حس مي شود (ببخشيد اصطلاح فني شو نمي دونم پرتابل؟) را به من داد. و اميدوارم چيزي از ماجرا را نفهميده باشم و اقاي حسيني توضيح دهند تا مشكل طرح داستان نيز حل شود