📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
📢خاطره عجیب شاهآبادی از جاهل باکلاس!. این خاطره تا امروز از زبان من بازگو نشد
📢خاطره عجیبِ شاهآبادی از جاهلِ باکلاس!
@matikandastan
حمیدرضا شاهآبادی: میخواهم خاطرهای را تعریف کنم که تا امروز در هیچ جا و برای هیچکس حتی عزیزترین آدمهای زندگیام تعریف نکردهام.
این خاطره تا امروز از زبان من بازگو نشد. شاید چون، فکر میکردم باید فضای و زمان مناسبی برای تعریف کردنش فرا برسد. ۳۰ سال پیش درحالیکه با دوستانم با قطار در سفر بودم، با صحنهای مواجه شدیم که تا امروز در یاد من مانده است و تا همیشه خواهد ماند. بماند که قرار بود به کجا سفر کنیم اما در نیمههای شب، مردی مؤدب درِ کوپه ۶ نفره ما را زد و از ما، با لحن احترامآمیزی خواست که در کنارمان بنشیند. نحوه استفاده او از صدا و شیوه انداختن نفسش در گلو برای حرف زدن، شبیه جاهلان و داشمشتیها بود اما کلماتی که به کار میبرد، باکلاس بود.
آن مرد، پس از کمی صحبت پیشنهاد داد باهم مشاعره کنیم. ما هم، که جوانانی حدوداً ۲۰ ساله بودیم با پیشنهاد او موافقت کردیم. او از همه شاعران کلاسیک و جدید ایران شعرهای زیادی خواند. از حافظ و سعدی گرفته تا شاملو، اخوان، مشیری و فریدون توللی. نام توللی بیش از همه در ذهن من ماند چون در آن سن و سال اسمش برایم، تازگی داشت. شعر خواند و شعر خواند و شعر خواند تا اینکه مأمور قطار درِ کوپه را باز کرد و محترمانه خواست تا بلیتهایمان را ببیند اما آن مرد بلیت نداشت. آن مرد، خیلی باادب گفت، آقا من بلیت ندارم. مأمور قطار گفت که میتوانم به شما بلیت بفروشم اما آن مرد بازهم درنهایت احترام گفت، آقا من پول ندارم. مأمور قطار او را تهدید کرد که اگر بلیت تهیه نکند، باید در ایستگاه بعد پیاده شود و بازهم مردِ محترم و باادب داستان، گفت چشم آقا، من در ایستگاه، پیاده میشوم. آن مرد در شبی که احتمالاً سرد بود، در وسط یک بیابان، پیاده شد و ما تازه بعد از چند دقیقه، به خودمان آمدیم. گفتیم، چرا ما ۶ جوان خام، برای او با پول خودمان بلیت نخریدیم؟
سالهای سال با خودم فکر میکردم که زمانی در وسط یک قطار در بیابان کلمات زیادی رها شده و شاید من باید برگردم و آن کلمات را بردارم. به همین دلیل، یک بار تمام کلمات آمدند تا داستان آن مرد و آن شب، نوشته شود اما من آن داستان را ننوشتم. احتمالاً به همین دلیل است که از آن زمان به بعد آن مرد، در تمام قصههای من، حضور دارد. (منبع: ایبنا)
@matikandastan