صبور باش مادر! … الان داری با این کارات مریم رو ناراحت می‌کنی … آروم باش مادر!

@matikandastan
ام‌طاهر: صبور باش مادر!... الان داری با این کارات مریم رو ناراحت می‌کنی... آروم باش مادر!
عمار، روی زمین می‌نشیند و گریه می‌کند.
عمار: ... توی بغلم، هنوز زنده بود... آخرین نفسش رو توی بغلم کشید... هیچ کاری از دستم بر نمی‌اومد...
محافظین تحت تاثیر حرف‌های عمار گریه می‌کنند... ام‌طاهر، گوشه‌ای روی زمین نشسته و صورتش را در میان دست‌هایش پنهان کرده است... عمار همچنان با بغض حرف‌می‌زند.
عمار: فقط یه هفته‌ی دیگه به عروسی مونده بود...
عمار با صدای بلند فریاد می‌زند و گریه می‌کند... سعید، اسلحه‌های عمار را که روی زمین افتاده بر می‌دارد و اسرا را به داخل اتاقک خودشان می‌برد...

ام‌طاهر: هر جنگی توی تاریخ بالاخره یه روز تموم شده مادر!... زندگی ولی همین جوری ادامه داشته... به زندگی‌ات برس...

📕چشمانی به رنگ زیتون(فیلم‌نامه)
✒حامد محمدی
📎انتشارات نیستان
@matikandastan