📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
الکساندر دستی به ریشش کشید:. — خودش (زنش) هم همین را میگوید. معتقد است که من خیلی بهاش نمیرسم
@moor1883
... الکساندر دستی به ریشش کشید:
— خودش(زنش) هم همین را می گوید. معتقد است که من خیلی به اش نمی رسم. خنده دار است که زن ها، برعکس ما مردها کارهایی که می کنند مشغولشان نمی کند، برایشان کافی نیست. همه اش
می خواهند یکی پهلویشان باشد که باش حرف بزنند. مضحک است، اما من وقتی مشغول کاری باشم احتیاج ندارم با هیچکس حرف بزنم.
... اکساندر دوباره نشست و گفت:
— آره، حوصله اش سر می رود. خودمانیم، هرچه باشد این هم بدجور گرفتاری است که حوصله اش سر می رود.
و با قیافه ی به فکر فرو رفته گفت:
— برای همین است که دلم می خواست دوتا زن داشتم تا سر همدیگر را گرم می کردند!!( مرل، ۱۳۴۶: ۲۷۱، ۲۷۲).
منبع:
مرل، روبرت.( ۱۳۴۶). شنبه و یکشنبه در کنار دریا. ترجمه ی، ابوالحسن نجفی.از مجموعه ی ادبیات امروز.
@moor1883